دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

میخوام برم ...

زده به سرم جمعش کنم این وبلاگو ... دلم نمیاد ... یعنی دل کندن سخته ... اما یه جورایی لازمه فک میکنم ! نمیگم دیگه نمینویسم ... اما خب اینجا نوشتن یه جورایی سخت شده ! وقتی همه میشناسنت دیگه نمیتونی هر چی از هرکی و هر کجایی که میخوای بگی ! حتی از خودتم راحت نمیتونی بگی ! دلم میخواد بی پروا حرف بزنم ! میخوام راحت باشم ... و خیلی وقته که اینجا نیستم !  

هیچی سر جاش نیست ... هیچی رو به راه نیست ! کارا درست پیش نمیره ! همش خودمم ... خودمم که خراب کازی میکنم ! خوصله اطرافیانمم ندارم ! حرف مفت زیاد میزننن ... حوصله حرف مفت شنیدنم ندارم ... دوباره دلم میخواد بمیرم ... اما نه زیاد ... کوتاه ... کاش میشد ! کاش میشد از اول شروع کرد .. تمام زندگی رو ..نه از اینجایی که هست نه !   

 حرف زیاد دارم اما دیگه گفتنی نیستن!!

اگر نمی آیی ...

 

 

 

اگر نمی آیی دلتنگیهایم را هم با خود ببر ... مگذار اینگونه فرو بریزم از غم دوریت ... مگذار اینچنین بشکنم که نتوان تکه هایم را بند زد ... مگذار از دست بروم ...

اگر نمی آیی ،صبر را هم ببر ..که دیگر به انتظار چه کسی صبوری کنم ؟ ...

اگر نمی آیی ، امید را هم بگیر تا رها شوم از این قفس تنگ ... از این چهار چوب زمان ... از این نقطه ی برزخی بی پایان !

اگر نمی آیی ، مهرت را هم از دلم بیرون کن ... محبتت را از چشمانم بگیر ... و خاکستر سرد بی تفائتی ات  را بر روی اتش عشقم فرو ریز !

اگر نمی آیی ، بگو تا مرغ عشق دلم را پرواز دهم به امید اینکه جای بهتری را پیدا کند برای ماندن .. و گلدان های کنار حوض را آنقدر آب ندهم تا همه اشان پژمرده شوند !

وقتی میرفتی هیچ نگفتی ... حال اگر نمی آیی بگو !

 

 پی نوشت: ( ye sherkat baraye pazireshe karmand tasmim migire ye soal matrah kone ta harki behtarin pasokho dad entekhab she miduni soal chi bud? fek konid tu ye shabe baruni darid ba mashinetun mirin khune miresin be ye istgahe otobus ke 3 nafar unja montazere otobusan :ye pirezane bimar, yeki az behtarin dustaye ghadimitun, va dokhtari ke salhast arezuye residan behesh ro dashtid o yeho inja mibininesh. ejaze darin faghat ye nafaro savar konid kiyo savare mashin mikonid? miduni barandeye mosabeghe che javabi dade bud? gofte bud mashino midam be dustam ta pirezano beresune va khodam ba un khanum montazere otobus mishim )

مهم ...

مهم چیه ؟ توی زندگیای ماها واقعا مهم چیه ؟ خودمون چه قدر مهمیم ؟.. چه قدر خودمون واسه خودمون ارزش داریم ؟... چه قدر واسه دیگران ارزشمندیم !! مطمئنا هر کسی خودش ارزش خودشو تعیین میکنه و حد و حدود برخورد کردن باهاشو !!! بعضی وقتا اونقدر صمیمی میشم که طرف مقابل فکر میکنه چه قدر میتونه راحت باشه باهام ... این طرف مقابل میتونه یه بچه ی هفت ساله باشه یا یه آدم چهل ساله ! در هر صورت این صمیمیت یه جای کار ، بدجوری کار دست من میده !!! آخر یه دلخوری ایی داره دیگه ! تقصیر طرف مقابلم نیستا ..تقصیر خودمه که انقدر صادقمممممم .. انقدر بی ریای بیخودییممم !!!

بالاخره امروز به طور رسمی مامان جان ماشین رو آوردن بیرون ! ( تو پارکینگ بابایی اینا بود !) دیگه آوردیمش خونمون ... بدم ظهر رفتیم خونه ی عمه ناهید ... یه چند دور سکته زدیم اما خب در کل خوب بود .. همین که راش انداخت خودش کلی توپ بود .. منم برم خودمو جمع کنم بگیرم گواهینامه امو .. خوبه ها آدم انگیزه میگیره وقتی میبینه که یکی دیگه ام رانندگی میکنه ...

دایی رضا رفت ..من خیلی ناراحتم .. دلم براش تنگ شده ! فقط ده روز موند !  یه سری مشکل پیدا کرده بود ...امیدوارم کاراش درست شه ! تازه فهمیدم که چه قدرمهربونه ! البته میدونستم مهربونه ..اما نمیدونسم انقدر بااحساسه ... اما این دفعه خیلی حرفا باهاش زدم ... بهم گفت توی کاین هات کدومو بیشتر از همه دوست داری ... منم به ترتیب گفتم ... بعد گفت توی خاله هات ... بعد رسید به دایی ها ... (خب من ۲ تا دایی دارم فقط)  گفتم جفتتونو اندازه هم ... گفت خالی نبند راستشو بگو .. گفتم باور کن .. و واقعا هم جفتشونو اندازه هم و خیلی زیاد دوست دارم ... بهش گفتم سه تا آدم توی اولویت های دوست داشتنام قرار میگیرن همیشه و اونا ..عمه ام و دو تا دایی هامن ... فک کنم خیلی کیف کرد :)))   دلممم تنگیده براشششششش :((

من پر از وسوسه های رفتنم ...

گریه دارم گریه دارم گریه دارم ... از صبح گریه کردم ..اشک ریختم ... خوابیدم ! کارای مفیدم کردم اما گریه هم زیاد کردم ! هنوز هم دارم !  

چقدر بدم میاد از این هوای تاریک ساعت ۶ عصر ... که وقتی چشمامو از خواب گریه آلودم باز میکنم اتاقم تاریکه تاریکه !  

چقدر بدم میاد از خودم که انقدر بیهوده ام ... اینقدر دلبسته و وابسته ام !  چه قدر پوچ شدم ! انقدر که با تلنگری پودر و خاکستر میشم ‌! شکستنی هام که شکستن .... فقط موندن که تیکه هاشون گم بشن ! همه اش دنبال تیکه هاشون میدووم که گم نشن .. اما باز یکی میاد  پاشو میذاره رو یه تیکه و پودرش میکنه !!!  

حوصله ام سر رفته از خودم ! میدونستم ٬ میدونستم دوباره کم میارم .. همیشه بعد از مقاومتهایی که میکنم به اندازه بزرگی استقامتم و قدرتی که از خودم نشون میدم بعدش زیر بارش خم میشم ! تا میشم ...  

من دووم نمیارم اینجوری ... باز گم کردم ! زندگیمو گم کردم !‌ نتیجه ی تلاشمو ندیدم ! گمش کردم !  

خدایااااا کمکممم کن...

عنوان ندارم !

* کاش میشد هنوز به اندازه ی همون سالها صادق بود ...کاش میشد با هر کسی صادقانه برخورد کرد و جواب خوبی گرفت ... کاش تا محبت میکردی عاشق نمیشدند ! کاش وقتی محبت میدیدی عاشق میشدی ... کاش همه چیز خوب بود و فقط غم بی پری بود ... کاش آن هم نبود ... کاش مادر بزرگ هنوز پیر نشده بود ! کاش پدر بزرگ بدون واکر هم راه میرفت ... و خیلی کاشک های دیگر ...

* من باز هم رد شدم ! نمیدونم به خاطر خنگیه ! به خاطر حواسپرتیه ! به خاطر حول شدنه ! به خاطر چیه نمیدونم !! اصل کاررو یاد گرفم ..اما خریت میکنم خیلی جاها !! البته از این افسر خانوم هم نباید گذشت با این امتحان گرفتنش ! که دلم میخواد ر چی فحش عالمه نصارش کنم ! نمیدونم چرا اما فکر میکنم با من لجه ! (نه برای اینکه بخوام کارمو توجیه کنم برای اینکه کارایی کرد که نمیفهمیدم واسه چی این کارارو میکنه !!) در ضمن تمام مدت امتحان سر من داد زد !!! در صورتی که یلی پیدا نمیکردم برای این کار احمقانه اش !! در هر صورت باز هم مهم نیست ... من به کارم ادامه میدم دیگه نمیخوام در موردش صحبت کنم ! حالا یا دوباره با همین امتحان میدم یا میذارم عوض شه یکی دو هفته دیگه امتحان میدم !

* این دو سه روزه خونه ی آزاده اینا بودم ! کلا خوش گذشته ! دایی رضا هم اومده از انگلیس .. یه پام خونه بابایی بوده ه پام خونه خاله اینا ...کلی با آزاده خندیدیم ..رفتیم بیرون ... اذیت و آزار کردیم ! هر کاری که دلمون خواسته کردیم خلاصه ! ( کار بدی نکردیمااا براشت بد نکنین !!!) امروز هم رفتیم هایلند ! شامپو خریدم .. دستمال مرطوب خریدم .. پاستیل خریدم ... کلی عطر بو کردم ! دوباره دلچی گابانا (لایت بلو ) رو آورده ... باید عطر بخرم .. عاشق لایت بلو ام اما بوش زمستونی نیست .. نمیدونم زمستونی چی بگیرم ! یه چیز جدید میخوام ... راستی بعد از لایت بلو عاشق نیناریچی ام .. همون دو طبقه هه .. نمیدونم اسمش چیه ! یکم بوش زنونس ! بوی یاس میده یه جورایی .. ولی عاشقشم !  این دوتا عطر نهایت آرامشو میارن واسه من ...

۱) همه غروب جمعه دلشون میگیره ... من غروب پنجشنبه ! با جمعه شبا ... تا ساعت 1 – 2 !! من دلیل دارم !! اونا چی دلیل دارن ؟؟؟

۲)خیلی چیزارو تو ذهنم نگه میدارم که بنویسم ! ما وقتی میام که بنویسم یادم نیست هیچ کدومو !! ماشالا به این حافظه ! گفتم حافظه برم یه فال حافظ بگیرم ! چه فال حافظایی میگیره این سایت لوسه واس آدم ... حالا لینکشو میذارم توی روزانه ها ..

۳)راستی مشکل این فونت وبلاگ من چیه ؟ تا حالا چند نفرتون گفتین بهم !! من که بازش میکنم و کامپیوترم مشکلی ندارم باهاش ... اگر همه مشکل دارین بگین که من یه فکر اساسی کنم واسه فونتو خودمو کامپیوترم ...

قربان شما  .. تا برنامه بعد خدا نگهدار : )