دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

میخوام برم ...

زده به سرم جمعش کنم این وبلاگو ... دلم نمیاد ... یعنی دل کندن سخته ... اما یه جورایی لازمه فک میکنم ! نمیگم دیگه نمینویسم ... اما خب اینجا نوشتن یه جورایی سخت شده ! وقتی همه میشناسنت دیگه نمیتونی هر چی از هرکی و هر کجایی که میخوای بگی ! حتی از خودتم راحت نمیتونی بگی ! دلم میخواد بی پروا حرف بزنم ! میخوام راحت باشم ... و خیلی وقته که اینجا نیستم !  

هیچی سر جاش نیست ... هیچی رو به راه نیست ! کارا درست پیش نمیره ! همش خودمم ... خودمم که خراب کازی میکنم ! خوصله اطرافیانمم ندارم ! حرف مفت زیاد میزننن ... حوصله حرف مفت شنیدنم ندارم ... دوباره دلم میخواد بمیرم ... اما نه زیاد ... کوتاه ... کاش میشد ! کاش میشد از اول شروع کرد .. تمام زندگی رو ..نه از اینجایی که هست نه !   

 حرف زیاد دارم اما دیگه گفتنی نیستن!!

نظرات 3 + ارسال نظر
سبا چهارشنبه 8 آبان 1387 ساعت 05:21 ب.ظ http://www.atoon.blogsky.com

گاهی آنقدر از حرف لبریز می شویم که تنها سکوت خالیمان می کند!
-----
کاش می شد شروع نکرد...کاش می شد با همین ادامه داد!

هومن چهارشنبه 8 آبان 1387 ساعت 07:52 ب.ظ http://www.hoomy.persianblog.ir

هرچی فکر می کنم چیزی نمی تونم بگم..!
چون می دونم نه می شه مرد....نه می شه از اول شروع کرد.
نه می شه جلوی حرفای دیگران و گرفت..
فقط می شه روزای بعدی رو بهتر ساخت.
برات دعا می کنم حداقل یکم کارا بهتر پیش بره برات

اولی واسه تست بود که ببینم تائیدیه داره یا نه
امیدوارم حالت خوب باشه
باید یدور همشو بخونم تا بتونم چیزی بگم فعلا فقط چنتا پست خوندم
عمری بود ادامش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد