دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

این روزها...

برخلاف چیزی که فکر میکردم تنها نماندم ... آزاده هیچ وقت نمیگذارد من تنها بمانم ... به جز اینکه دختر خاله ی خوبیست دوست خوبی هم هست ... از ثانیه های بودن با او بیشترین استفاده را میکنم ... چون میدانم که روزی میرسد که دیگر نمیتوانیم تا این حد کنار هم باشیم و لذت ببریم از ثانیه های با هم بودن ..نمیدانم خاله چه میگوید که میگویم آزی 5 سال از من بزرگتر است !(همیشه خودم هم این را با تعجب میگویم ..) و خاله هم با تعجب میخندد !! این دو روز به من خوش گذشت ... عذاداری بلد نیستم در این ایام ... ولی لذت میبرم از دیدن این علامت های زیبا و صدای طبل ها که دل هر کسی را میلرزاند و هارمونی ایی که زدن ضربات زنجیر زن ها با صدای طبل ها دارد و آن مردم شمع به دست و آن شام غریبان ها ... و خاطراتی از آن دوران خاک گرفته که در این دو روز چیزهایی از آنها میابم ... اما انگار هر چه بزرگتر میشویم این حسها هم کم رنگ تر میشود و همراه خاطرات زیر هزاران خروار خاک میماند ... و ما فقط دلمان تنگ میشود ...

بعضی وقتها کسانی را دوست میداری و نمیدانی که ارزش دوست داشتن تو را ندارند ... اما وقتی میفهمی انقدر ناراحت میشوی که نابودشان میکنی ... ممکن است ضررش به جز تو و او به اطرافیان هم برسد ! اما به هر قیمتی شده این کار را میکنی ...شاید هم از همان لحظاتی باشد که نمیدانی چه کار میکنی ... (با خودم بودم زیاد جدی نگیرید ...)

دریا میخواهم ...

*چای لیپتون را در لیوان آب جوش میگذارم ...و دلم میخواهد آنقدر آنجا بماند تا چایی ام  رنگ قیر شود ...دلم بدجور سیگار میخواهد ... دریا هم میخواهد .. دریای دیوانه ی شمال را !! اگر بشود بد نیست دو سه روزی از عید را در ویلای پدر بزرگ عزیز بگذرانیم ... با اینکه خیلی راحت نیستم آنجا... اما می ارزد به بودن کنار دریا ...

*فکر میکنم دیگر نباید حرف بزنم ... وقتی حرف میزنم یک دفعه با بی روحیه کاملی یا با تندی بدجوری دهانم را میبندد ... نمیدانم شاید او هم دیگر حوصله ندارد ... در دل با نفرتی که یک لحظه وجودم را میگیرد میگویم یک روز میروم و تو میمانی و حوض ات !!! نمدانم چرا با من دشمنی میکند !! دشمنی نمیکند ! دوستم دارد ... نمیتواند نداشته باشد اما حوصله ندارد !! اما گناه من چیست ؟؟ گناه من که یک عمر عادتم داده که هر چه میخواهم با او بگویم ... میدانم دور شده ایم از هم ... میدانم که یک روز چیزی از آن دخترک که گوشش را به دردو دلهایش میسپرد هیچ باقی نمیماند !!! میدانم روزی از هم جدا میشویم ... نمیدانم چرا انقدر بد تا میکند !!! نمیدانم ...

* یه روزی گله کردم من از عالم مستی ... تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی

من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید ...تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید

دلم میخواست فردا میرفتم امامزاده ... حس میکردم پیش بابا هستم ... اما میدانی ؟ من میدانم نمیشود !!! مامان میگوید اگر ماشین داشتم میرفتیم !! (مامان همیشه فقط این را میگوید ... میتواند بگیرد الان اما نمیدانم چرا این کار را نمیکند !!! ) اما فردا باز هم تنها میمانم !!! خودم و خانه ... میروند خانه ی پدربزرگ ... اما من دوست دارم بروم با دسته ها بیرون همان کاری که با بابا میکردم ... همین جا زیاد هست ... بابا هیچ ووقت اینجا ا ما نبوده ... این خونه جدید تر از این حرفهاست !!! اما محله محله ایست تقریبا قدیمی ... از این برنامه ها زیاد دارد ... اما من آخرش هم همینجا مینشینم و ... !!!

 

 

اینجا وطن من نیست ...

حالم بهم میخورد از این جماعت چاپلوس پاچه خوار که مثلا از فرهنگیان سرزمینی متمدن و اسلامی اند !!! هشتاد هزار تومان برای خرید یک سبد گل و فرستادن آن در خانه ی مدیرشان که از زیارت خانه ی خدا بازگشته است و هزاران بار با زبان و بی زبان بهشان حالی کرده که هیچ چیز نمیخواهم .... گلی که دو روز دیگر پژمرده میشود !!! اینها یا نمیفهمند یا خودشان را به نفهمی میزنند !! واقعا چه لزومی دارد یک همچین کاری کرد وقتی که میدانیم هر شب هزاران بچه در این شهر سر گرسنه بر زمین میگذارند ... واقعا چرا ؟؟؟

میگویند در این بی گازی و سرما در ساری نان شیرمال دانه ای 3 هزار تومان شده بوده است !!! این هم باز از ایرانیهای با معرفت ... این هم باز از دوستی و مهربانی یک ایرانیی ... این هم برای کسانی که عاشق وطنند و مردم دلسوز و مهربانش !!!

هر چه فکر میکنم از چهار فصل و آفتابش که بگذریم دیگر هیچ چیز ندارد ..جز دروغ و نیرنگ و یک مشت انسان از خدا بی خبر که نمیدانند چه گندی میزنند بر این مملکت وییران شده !!!

من میدانم ماندنی نیستم .. میروم و دیگر پشت سرم را هم نگاه نمیکنم ... میدانم دل تنگ میشوم برای خانواده ام .. برای خانه ام .. برای کسانی که دوستشان دارم ... اما هیچ گاه نخواهم گفت :" آه وطن دلم برایش تنگ شده است !!!" هیچگاه نخواهم گفت ...

....

۱- همیشه این فکر که اگر یه روزی پیشمون نباشن ناراحتم کرده ... مامانی بابایی رو میگم ... بابایی جدیدا خیلی از این حرفا میزنه .. همش میگه دیگه دوره ی ما تموم شده ... بیخیال دوس ندارم حتی بهش فک کنم !!

۲- چه برفیه ... دوس داشتم امشب چند ساعتی توی خیابون قدم میزدم ! یا توی ماشین میشستم و دور میزدم !! به هر حال خوش میگذشت ... تمام خیابونا و ماشین سفید پوش شدن !!!

۳- گفتم سفید پوش .. مامان چند شب پیشا تلویزیون نگاه میکرد  میگه ایران سفید پوش شده از برف !! نمیدونم چرا ییهو از تو اتاق گفتم آره کفن پوش شده !!! نمیدونم چرا این حرفو زدم ! فقط دیگه رگبار کلماتی بود که به طرف من پرتاب میشد اونم با چه حرصی  !!! : " یعنی که چی ؟ من میگم سفید پوش تو ذهن خودم میاد مثه عروس !قشنگ !زیبا ! اونوقت ذهن منفیه تو .... !!!"  نمیدونم واقعا ! نمیخوام بهش فک کنم ! به منفی شدنم ! حتی نمیخوام انگار برای خوب بودن تلاشی هم بکنم ... از این موضوع ناراحت نیستم ... خوشحالم نیستم ... انگار دوباره تو برزخم ... یه مدلی که برام فرقی نداره چیزی !!

۳- بعضی وقتا فک میکنم بعضیا چاپلوسی میکنن یا یه جاهایی میخوان خرم کنن انگار !! و این تنها باعث میشه که بدم بیاد ازشون !!! نمیدونم چرا تو تمام طلع بینیا نوشته که یه مردادی از چاپلوسیو تملق گویی خوشش میاد !! من که اینطوری نیستم ! ممکنه دوس داشته باشم برای کاری که کردم ازم قدردانی بشه یا یه تعریف کوچولو ...اما نه اینجوری ... که متاسفانه اونم نمیشه !!! چمیدونم چی باید گفت ... دوس ندارم این مساله رو اینجا خیلی بازش کنم ... آخرش میرسه به کسانی که هیچ وقت دوس ندارم بقیه در موردشون طور دیگه ای فک کنن ... اما انگار اونا اینو نمیفهمن !! چمیدونم بیخیال ...

۴- محیا جونم میگفتش که چرا انقدر کتابی مینویسی اینجا ... بهش گفتم حسه دیگه هر دفعه یه جوریه ... حالا محیا جون ببین این دفعه حسمون تغییر کرده ...

۵- نوش نوشی میگه گریه آدمو در میاری با این نوشته هات ... میدونما ... اما کاریش نمیتونم بکنم !!! چمیدونم تنها راهیه که یکم خالی میشم !!!

۶- دایی امشب که مارو رسوند خونه یه آهنگایی میذاشت من خیلی تعجب کردم !!! اونم از خودمونه انگاررر !!! یه تیکه ی آهنگه این بود :" جای این که عاشق زار تو باشم آرزو دارم عذادار تو باشم !!! " خیلی بده ها آدم یه همچین آهنگایی رو گوش بده .. نمیدونم کدوم بدبخت شکست خورده ای بود خواننده اش !!!

 ۷- گفتم شکست خورده ! من هیچ وقت فکر نمیکنم که تو عشق شکست خوردم !! این حرف به نظرم بی معنیه ! مگه جنگه ... که پیروزیو شکست داشته باشه ؟؟؟

۸- به نظر من عاشقا چند دسته اند : 1)کسایی که واقعا عاشقن . Chiseling I Love You  2)   کسایی   که  فکر میکنن عاشقن اما در واقع هنوز نیستن Love Gaze  ! 3)کسایی که عاشق نیستن اما اداشو در میارن Yowza! 4) کسایی هم هستن که عاشقن اما نمیخوان باشنRaining Hearts ! " به نظر من حالت دسته ی دوم خیلی بدتر از همه است چون یه جورایی تکلیفشون مشخص نیست !"





تکرار ...

دلتنگم ... به اندازه ی تمام دنیا دلتنگم ... گم شده ام انگار ... گم شده ام  و پیدا نمیشوم ... حرفی برای گفتن ندارم ... همه را گفته ام همه ی دلتنگی ها را ... همه ی بغض ها را ... نمیدانم چرا با یک چشم گریه میکنم ... آن یکی انگار رفیق نیمه راه بود ... ول کرد ورفت ... خشک خشک است ...امااین رفیق راه ... بیچاره ... دلم برایش میسوزد ...  دیگر حرفی ندارم ... همه را گفته ام ...

 

پی نوشت : کار از این حرفا گذشته ... تو دیگه بر نمیگردی ... از همون لحظه بریدی که خداحافظی کردی ... تو بگو با چه امیدی چشم به راه تو بمونم ... وقتی که از توی چشمات ته قصه رو میخونم... اگه دل بریدی از من دل من اما باهاته ... رفتنت منو سوزونده ... نوبت خاطره هاته ...