دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

شکستن ها ...

شاید اگر بنویسم خالی شوم ... اما انگار نمیتوانم حتی ... نه با قلم نه با این دکمه های لعنتی ..  

هیچ چیز آرامم نمیکند ! هیچ چیز آرامشی را که میخواهم ندارد !  

 

دوباره از خواب بیدار شده ام ! از رویاهایم که بیرون می آیم هر دفعه بدتر از دفعه ی قبل میشکنم !  و هر دفعه با خود میگویم این آخرین بار شکستن است ! یا تمام میشوم یا دیگر نخواهم شکست !  

اما دوباره انگار ادامه دارد ! ادامه دارد و ادامه دارد ...

 

نمیدانم ..باز هم نمیدانم این غرق شدن ها تا کی ادامه دارند .. اما خب این را میدانم که کار تمام است .. وقتی روحت در دست کسی باشد دیگر هیچ گاه طعم خوش آزادی را نخواهی چشید ! و این آخرین باری بود که من... و این اخرین باری بود ... و این آخرین باری ... و این آخرین ... و این ... (نمیگویم نمیخواهم که بدانید .. نمیخواهم که بدانم !)

چون میدانم که هیچ چیز آخرین بارش نیست وقتی هنوز این شکستن ها باقیست !

بازی مرگ..

یه فشار سنگینی داره به روحم وارد میشه میدونم از چی نشات میگیره اما نمیتونم کاریش بکنم ! چه قدر سخته ... حوصله ی اینکه اطرافیان هم بخوان یه فشار دیگه ای به این فشار اضافه کنن رو ندارم !! میتونم خیلی راحت بشورمشونو بذارمشون کنار !

میرم باشگاه شاد وخرم بر میگردم خونه ! یهو یه جوری به هر طریقی گند زده میشه به حالم ! حالا یا تو خیابون یا خونه یا دوستان ! هر چی دیگه .. میدونین چیه شاید باید یه فکر اساسی کرد ! البته این فشار یه جزئی از ندگیم شده و اگه نباشه خلاء ش رو بد احساس میکنم اما خب کم و زیاد داره و الان دقیقا اون زمان زیادشه ! چند روزه که بد جوری شرایط دست به دست هم دادن و منو بهم میریزن !

میدونم حتما حالتون بهم میخوره از بس میام ایینجا و غر میزنم ! خودمم حالم بهم میخوره بعضی وقتا ..اما خب تنها جاییه که راحت بدون اینکه کسی بهت بگه خفه شو حالمو بهم زدی میتونی غر بزنی ! یا حداقل اگر هم بگین من نمیشنوم !

چند وقته که نمیتونم شر بگم و این خیلی آزارم میده در کل زندگی ازارم میده انگار !

توی بلاگ یکی از بچه ها یه بازی دیدم با عنوان (اگر همین الان بهتون بگن که یه بیماری سخت دارین و سه ماه بیشتر زنده نیستین چی کار میکنین ؟ البت به جز دعا و حلالیت طلبیدن از اطرافیان و این حرفها !) منم خودمو دعوت میکنم !چون همیشه این موضوع توی ذهنم بوده !

خب شروع میکنیم :

مقدمه :

از وقتی عاشق شدم تو همون شبایی که تا صبح سرمو کردم توی بالشتمو گریه کردم و از خدا خواستم که فردا صبح بیدار نشم توی این فکر بودم ! هر شب تا سرمو میذاشتم روی بالش به این فکر میکردم که توی بیمارستانم و دارم میمیرم و مثلا به نوشی گفتم که به اون خبر بده و اون هم میاد منو میبینه و ترجیح میده پیشم بمونه تا بمیرم ! (میدونم خیلی فیلم هندی بودم !) و بعد با خودم میگفتم نه برای چی باید ناراحتش کنم .. بهتره که ندونه و نفهمه اصن هیچ وقت نفهمه ! حداقل تا هستم ! بعد باز فکر میکردم که خب بالاخره میفمه و میدیدمش که اومده سر خاکم و گریه میکنه و ناراحته (فقط واسه اینکه یه روزی دوستم بوده ! در واقع واسه ی یه دوست !) بعد انقدر باور داشتم این مساله رو که چند بار خواستم یه نامه بلند بالا بنویسم براش و بدم دسته یکی که اگه مردم بدتش بهش ... حالا اگر قرار باشه بمیرم هم کلی کار دارم که باید انجام بدم .. سه تا نمیشه ... خیلی بیشتره که همشونم برام مهمن.. پس باید انجامشون بدم !

1_ اول ا همه ویزامو میگیرم و میرم پیداش میکنم و میبینمش ! (پیدا کردنش سخت نیست ..همین الانشم که اینجام سه سوته ! ) خب از دور میبینمش (قول میدم ) ..اون نامه رو هم حتما مینویسم و یه بار دیگه همه چی رو براش میگم و دوباره بهش میگم که اول آخرش خودش بوده و قرار نیست با مرگم همه چیز تموم بشه پس باز هم فقط خودش میمونه و بهش قول میدم اگه رفتم بهشت با حوریای بهشتی (پسراشون دیپه!!) هیچ شیطونی ایی نکنم .(دلم میخواد بازم خیالش راحت باشه موردی داره؟؟)

2_ دوم از همه هم میرم این امتحان رانندگی لامصبمو میدم و به افسره هم میگم خواهش میکنم سر این پارک دوبل تخیلی انقدر به من گیر نده من فقط سه ماه قراره رانندگی کنم (البته تا گواهینامم بیاد میشه دو ماه !) و قول میدم توی این دو ماه پارک دوبل انجام ندم که باعث دردسر رانندگان عزیز دیگه بشم ! بعد تصدیقمو که گرفتم هر روز یه عالمه میرم رانندگی میکنم ..اندازه ی یه عمر رانندگی میکنم و میرم توی ترافیک و هی دود میخورم ! (چه قد ر عقده ایی شدمااا ..) آهنگایی هم که دوست دارمو میذارمو مطمئنا سیگار هم خواهم کشید .. دیگه تا دلم بخواد سیگار میکشم ! بعد میرم تو فکر واسه خودم ! (و حتما میرم توی یه دیواری درختی ماشینی آدمی چیزی و زودتر از دو ماه شر رو کم میکنم !)

3_ سوم از همه اینکه نقاشی میکشم ..یه عالمه .. شایدم کلی خط خطی بکنم .. نمیدونم ..اما حتما نقاشی رو که میکشم ...

4_ حتما یه سفر کیش هم میرم یه 5 -6 روزیی میمونم و تمام شب هام رو تا صبح تنها کنار دریا میمونم و با خودم فکر میکنم که اون هم پیشمه !

6_ به دکتر میثاق هم باید سر بزنم شاید چند بار برم پیشش اما دیگه این دفعه نمیرم که از ناراحتیام بگم و ناراحتش کنم .. میرم و میگم خوشحال خوشحالم ... سبک سبک ...میگم که ناراحت نباشه .. (میدونم اما نااحت میشه ووتوی چشماش میشه خوند که منو چه قدر دوست داره ... همیشه میبینم که دوست داره من خوب باشم ... همیشه بهم میگه تو خیلی شبیه منی .. ! )

5_راستی گفته باشم هر وقت باشم باشگاهمم میرم .. خدایی تردمیل سواری خیلی حال میده ..اومدیمو اونور دیگه تردمیل پیدا نکردیم !!

خیلی کارای دیگه هم باید کرد که حالا فعلا حضور ذهن ندارم .. اگه یه دفعه قرار شد برم حتما بقیشم میگم براتون (خب ببخشین شوخی کردم !!) حالا فعلا که در خدمتیم ...  

راستی من بلد نیسم کسی رو دعوت کنم ... هر کی دوست داشت بازی کنه دعوته دیگه ... تازه اگه حوصله نداشتین یه ژست بهش اختصاص بدین میتونین توی همین کامنت دونیه خودمون بازی کنین ..باعث افتخار ماست و خوشحال میشیم :)

اگه پسر بودم !!!

یاد دوران مدرسه افتادم ! از باشگاه که اومدم ساعت 4 خوابیدم تا الان که یکم مونده به 8 ! اون موقع ها هم از این کارا میکردم ! خیلی این خوابا حال میده ..البته الان خیلی خسته تر بودم چوون دقیقا از ساعت 8:30 صبح تا 12:30 بادی بیلدینگ کردم ( به قول گیلاسی : آیکون یه آرنولد درب وداغون) .بعدشم با نوشی کلی پیاده روی کردم !

توی تجریش یه پسر بچه (شاید 5 ساله) فال میفروخت ..خیلی کوچولو بود و خوشگل .. سفید و چشم ابرو مشکی .. مژه های فر بلند ..چشمای درشت و کشیده و دماغ دهن کوچیک ! نشسته بود یه گوشه ..یه وزنه جلوش بود یه دسته فال هم دستش ! دلم واسه دستای کوچولوش سوخت از سرما خشک و قرمز بود ! بهش پول دادم و با نوشی ازش فال برداشتیم ! ازش پرسیدم ذرت میخوری برات بخرم ! (آخه دو تا ذرت دست ما بود گفتم شاید دلش بخواد !) جوابمو نداد . نمیدونم انگار شکه بود ! مثه این آدمای شک فقط نگامون میکرد ! نوشی لیوان ذرت رو گرفت جلوش و گفت از اینا میخوری ؟؟ خودشو جمع و جور کرد و هیچی نگفت و باز نگاه کرد ! منم گفتم ولش کن بیا بریم براش بخریم ! آوردم دادم بهش ذرت رو اما نگرفت ..انگار از یه چیزی میترسید ! خیلی کوچولو بود ... براش گذاشتم کنار پاش و راه افتادیم اومدیم ... از دور که نگاش کردم هنوز خودشو جمع کرده بود و داشت به لیوان ذرت نگاه میکرد ... نوشی یه خنده عصبی کرد و زیر لب گفت عجب بچه ی خریه ! خدا کنه خورده باشتش ...

یه چیزایی هیچ وقت از یاد آدم نمیره ... اینم از همون چیزاس !

یه موقعیتی پیش اومده که میتونم برم قشم ..با دوستای مامانم ! مامانم هم نمیاد ! یکیشون خیلی صمیمیه (خالمه در اصل ..ار وقتی چشم وا کردم بوده!) حالا مامانم نمیذاره میگه شاید بقیه دوس نداشته باشن ! من از اول تابستون دلم میخواست برم جنوب ! کسی گوش نکرد .. حالا هم که پیش اومده اینه وضعیت ..دوست مامانم میگه نه من مثه مامانشم ..من دارم اصن بچه امو میبرم ! اما اون گوش نمیده ! میگه نه .به نظرم بیشتر نگرانه تا بخواد رودرواسی داشته باشه با کسی ! خودشم پا نمیشه بیاد .. چمیدونم ! خدایا چرا منو دختر آفریدیییی؟؟؟؟؟ من اگه پسر بودم ...

سلام ...

میخوام دوباره بنویسم ... برمیگردم ! نمیخوام دیگه دلتنگیه یه وبلاگ ساده هم به دلم بمونه ! فکر که میکنم مبینم برای چی چیزی رو میتونم داشته باشم از خودم بگیرم ! خود آزاری پیدا کردم فکر کنم! ... حتما دوباره مینویسم !

خدا حافظی

سلام ... 

یه روزی توی همین ماه اما سه سال پیش شروع کردم به وبلاگ نویسی .. اون موقع ۱۶ سالم بود و بدجوری عاشق بودم ! فکر میکردم خیلی راحت خیلی بی دغدغه برای هم میشیم .. خیلی ساده بودم اون موقع ها و خیلی صادق ! اولین باری که شعر گفتم مهر ۸۴ بود .. چه قدر بعدش گریه کردم ... فکر میکردم دارم از دست میدم ... یه حسی یه جایی توی قلبم میگفت که موندنی نیست ! و رفت ... چه قدر اون حس ها خوب بود ... کل حس این سه سال خوب بود ... حس عشق .. غم .. درد ... بیچارگی ... همشون خوب بودن !‌ازشون دور شدم و دلم براشون تنگ شده ! و این غرور لعنتی آخرش جای همه چیز رو میگیره !  

اومدم بگم  میخوام برم ... مخواستم هر سه تا وبلاگمو از سه سال پیش حذف کنم ! اما دلم نیومد ...مثه دفتر خاطراته .. نگهشون دارم بهتره ... تازه دیدم اونجوری ممکنه شماها رو هم گم کنم ! مرسی از همتون .. از کامنتای قشنگتون .. از راهنمایی هاتون ... از دوستی هاتون ... از دعوا کردناتون ... انتقاداتون و هر کار دیگه ای که کردین برام :))‌  مرسی از اینکه توی روزای خوب و بد همراهیم کردین :)  همتونو دوست میدارم ... و به خدا میسپارمتون ... حتما بهتون سر میزنم ... ببخشین اگر خیلی جاها ناراحتتون کردم ... حلال کنین دیگه ... خدا حافظ .. 

                                                                                                                    آیدا

 

                                                                      پایان