دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

من پر از وسوسه های رفتنم ...

گریه دارم گریه دارم گریه دارم ... از صبح گریه کردم ..اشک ریختم ... خوابیدم ! کارای مفیدم کردم اما گریه هم زیاد کردم ! هنوز هم دارم !  

چقدر بدم میاد از این هوای تاریک ساعت ۶ عصر ... که وقتی چشمامو از خواب گریه آلودم باز میکنم اتاقم تاریکه تاریکه !  

چقدر بدم میاد از خودم که انقدر بیهوده ام ... اینقدر دلبسته و وابسته ام !  چه قدر پوچ شدم ! انقدر که با تلنگری پودر و خاکستر میشم ‌! شکستنی هام که شکستن .... فقط موندن که تیکه هاشون گم بشن ! همه اش دنبال تیکه هاشون میدووم که گم نشن .. اما باز یکی میاد  پاشو میذاره رو یه تیکه و پودرش میکنه !!!  

حوصله ام سر رفته از خودم ! میدونستم ٬ میدونستم دوباره کم میارم .. همیشه بعد از مقاومتهایی که میکنم به اندازه بزرگی استقامتم و قدرتی که از خودم نشون میدم بعدش زیر بارش خم میشم ! تا میشم ...  

من دووم نمیارم اینجوری ... باز گم کردم ! زندگیمو گم کردم !‌ نتیجه ی تلاشمو ندیدم ! گمش کردم !  

خدایااااا کمکممم کن...

عنوان ندارم !

* کاش میشد هنوز به اندازه ی همون سالها صادق بود ...کاش میشد با هر کسی صادقانه برخورد کرد و جواب خوبی گرفت ... کاش تا محبت میکردی عاشق نمیشدند ! کاش وقتی محبت میدیدی عاشق میشدی ... کاش همه چیز خوب بود و فقط غم بی پری بود ... کاش آن هم نبود ... کاش مادر بزرگ هنوز پیر نشده بود ! کاش پدر بزرگ بدون واکر هم راه میرفت ... و خیلی کاشک های دیگر ...

* من باز هم رد شدم ! نمیدونم به خاطر خنگیه ! به خاطر حواسپرتیه ! به خاطر حول شدنه ! به خاطر چیه نمیدونم !! اصل کاررو یاد گرفم ..اما خریت میکنم خیلی جاها !! البته از این افسر خانوم هم نباید گذشت با این امتحان گرفتنش ! که دلم میخواد ر چی فحش عالمه نصارش کنم ! نمیدونم چرا اما فکر میکنم با من لجه ! (نه برای اینکه بخوام کارمو توجیه کنم برای اینکه کارایی کرد که نمیفهمیدم واسه چی این کارارو میکنه !!) در ضمن تمام مدت امتحان سر من داد زد !!! در صورتی که یلی پیدا نمیکردم برای این کار احمقانه اش !! در هر صورت باز هم مهم نیست ... من به کارم ادامه میدم دیگه نمیخوام در موردش صحبت کنم ! حالا یا دوباره با همین امتحان میدم یا میذارم عوض شه یکی دو هفته دیگه امتحان میدم !

* این دو سه روزه خونه ی آزاده اینا بودم ! کلا خوش گذشته ! دایی رضا هم اومده از انگلیس .. یه پام خونه بابایی بوده ه پام خونه خاله اینا ...کلی با آزاده خندیدیم ..رفتیم بیرون ... اذیت و آزار کردیم ! هر کاری که دلمون خواسته کردیم خلاصه ! ( کار بدی نکردیمااا براشت بد نکنین !!!) امروز هم رفتیم هایلند ! شامپو خریدم .. دستمال مرطوب خریدم .. پاستیل خریدم ... کلی عطر بو کردم ! دوباره دلچی گابانا (لایت بلو ) رو آورده ... باید عطر بخرم .. عاشق لایت بلو ام اما بوش زمستونی نیست .. نمیدونم زمستونی چی بگیرم ! یه چیز جدید میخوام ... راستی بعد از لایت بلو عاشق نیناریچی ام .. همون دو طبقه هه .. نمیدونم اسمش چیه ! یکم بوش زنونس ! بوی یاس میده یه جورایی .. ولی عاشقشم !  این دوتا عطر نهایت آرامشو میارن واسه من ...

۱) همه غروب جمعه دلشون میگیره ... من غروب پنجشنبه ! با جمعه شبا ... تا ساعت 1 – 2 !! من دلیل دارم !! اونا چی دلیل دارن ؟؟؟

۲)خیلی چیزارو تو ذهنم نگه میدارم که بنویسم ! ما وقتی میام که بنویسم یادم نیست هیچ کدومو !! ماشالا به این حافظه ! گفتم حافظه برم یه فال حافظ بگیرم ! چه فال حافظایی میگیره این سایت لوسه واس آدم ... حالا لینکشو میذارم توی روزانه ها ..

۳)راستی مشکل این فونت وبلاگ من چیه ؟ تا حالا چند نفرتون گفتین بهم !! من که بازش میکنم و کامپیوترم مشکلی ندارم باهاش ... اگر همه مشکل دارین بگین که من یه فکر اساسی کنم واسه فونتو خودمو کامپیوترم ...

قربان شما  .. تا برنامه بعد خدا نگهدار : )

رد شدممممممممم :)))

با اعتماد به نفس کامل گفتم من قبولم ! روز آخر قبل از امتحان با ماشین مربیم قشنگ خودم رانندگی میکردم و اون باهام کاری نداشت ! مامانمم که دیده بود گفت تو قبولی :))) حتی فکر میکردم آیین نامه قبول نشم ! اما فکر نمیکردم شهرو رد بشم ! اما رد شدم .. حالا میگین چرا؟ به خاطر یه سری چیزای همیشگی ... هول شدن الکیییی ..گرچه استرس نداشتمااا.. ولی خر بازی درآوردم ! من با ماشین خودمون تو چه سر بالایی ایی به چه خوبی دوردوفرمون زده بودم ... کلا رو دورم شک داشتم که عالیه ... آقا همون اول کار دورم رو به گند ترین نحو ممکن انجام دادم :))) پارک دوبلمو رفتم تو جدول ! دیگه بگم براتون یه جا اومدم دنده عقب بگیرم تو دورم پامو گذاشتم رو گاز !! خلاصه که گندی زدم .. افسر خانومم گفت متاسفم عزیزم .. چرا کنتر از دستت خارج شده؟ .. منم گفتم نمیدونم هول شدم .. حالا یه جلسه نوشت واسم ..  

البته به نظر من تقصیر ماشیتم بود .. این ماشین امتحان رو کم گاز میدادی میرفت ..اما ماشینی که من باهاش تمرین کرده بودم خیلی بیشتر باید گاز میدادی تا بره ... همین کلی گند زد به کار ما :))) حالا نمدونم یه دو جلسه با ماشین امتحان بگیرم .. مترسم مربیه ناراحت بشه .. اما به هر حال باید هفته ی دیگه قبول شم به هر نحوی که شده .. حوصله ندارم بمونه اصن !  

راستی این افسر امتحان خانوم بود .. ما ها هم براش اسم گذاشتیم بهش میگفتیم افسر خانوم .. 

حالا هم باید برم خونه عمه ناهید جونم ..ش تولد نداست یعنی تولدش که ۱۴ ام بود اما نشد بگیره گذاشت واسه آخر هفته .. ایشالله خوش بگذره بهم ... برم غذاهای عمه ناهیدو بخورم .. وایییییییی نمیدونین چه دستپختی داره که .. خوشمزه ..خوشمزه ..حتما بعدا براتون میگم که چی درست کرده بود ... 

دیگه برم کلی کار دارم .فعلا .

تولد شیما ..

دیشب تولد شیما بود .. رفتیم خونشون ... منو شیما و نوشزاد و مامان شیما با دوستش بودیم ... کلی رقصیدیم و خودمون واسه خودمون شلوغ کردیم ... خوش گذشت .. خیلی خوش گذشت .. آخرشم تصمیم گرفتیم که منو نوشی شب بمونیم تا صبح سه تایی با هم واسه شیما بریم تعلیم رانندگی ... بازم بیشتر خوش گذشت ...

حالا فردا هم امتحان داریم .. هم شهر هم آیین نامه .. یعنی اول آیین نامه بعد اگه قبول شیم شهر !!! یه حسی بهم میگه قبولم ... نمیدونم حالا راست میگه یا دروغ ... دعا کنین برام شماها هم :)

این هفته همش دنبال کارام بودم .. خیلی خسته ام ..هر روز یاد مدرسه رفتنام افتادم .. چقدر راحت بود مدرسه رفتن و درس خوندن ... هر روز صبح میرفتیم میشستیم پشت نیمکتامون ظهرم پا میشدیم میومدیم خونه .. حالا این وسط باید یه درسی هم میخوندیم .. یعنی هیچ کار خاصی نمیکردیم !! بعد این همه همش غر میزدیم که سخته ..وای مردیم ..چقدر امتحان چقدر درس ! حالا که فک میکنم  باز دوباره میبینم که هیچ کار خاصی نمیکردیم !

اینروزا دوباره با تغییر فصل بنده هم تغییرات فراوانی رو در خودم مشاهده میکنم .. تغییراتی بس عجیب و باور نکردنی که انقدرها هم که فک میکنید خوب نیستن ! یعنی اصن بهتره بهش فک نکنین چون اصلا خوب نیستن !! مثلا یکیش اینه که همزمان با غروب زودهنگام  آفتاب اخلاق اینجانب به شدت کانهو به مثلهم  یک سگ (ترجیحا بول داگ) میشه .. و دیگه با یک من عسل هم نمیشه ما رو قورت داد !! یکی دیگش اینه که وقتی تو خیابون راه میرم با خودم حرف میزنم .. البته نه بلند بلند ..همون کوتاه کوتاه ! (هنوز به اون درجات از دیوانگی نرسیدم !) بقیه اش رو هم نگم بهتره .. بذارین یکم فقط یکم آبرو اینجا واسه ما بمونه .. نه حالا اگه گذاشتین .. فعلا ببرم بخوابم کله سحر باید پاشم برم امتحان بدم .. شب خوش :)

گفتنی ها رو باید گفت ...

نوشی میگه: باید قدر این لحظه های با هم بودنمونو بدونیم ...

شیما میگه : آره باید بدونیم .. پس فردا که شوهر کنیم میگم که میریم همو میبینیم .. اما خیلی کم میشه همونم ...

منم طبق معمول چیز خاصی نمیگم و فقط تایید میکنم حرفاشونو ...

محمد میگه : میگن این فیلم دعوت خیلی مسخرس !

میگم : وا نه بابا ب نظر که جالب میومد تبلیغش .کی گفته مسخرس .. خب حتما دوستات گفتن که اونام نوز کوچیکن شاید فیلم سنگین بوده مخشون نمیکشیده !!

یه نگاهی میکنه بهم و میگه : عمه ناهید گفت رفتم قشنگ نبوده !!

مامانم از اونور داره به ضایع شدن من میخنده ...

کارنامه سوممو از لای تقویمام پیدا کردم میگم : به به چه نمره هایی ! ترم اوله ...

مامان توجهی نمیکنه .

میگم :مامان گوش میدی .بیین نمره ها رو یکی از یکی گند تر ... فیزیکو هم که غایب بودم ! این مال اون موقع هاسا ..که گند زدم به زندگیم ...

میگه آره میدونم نمیخوام در موردش حرف بزنی باهام .. اعصابم خورد میشه ...

میگم : چرا ؟ خب به کی بگم دارم میگم ببین چه گندی زدم ... میگه آره یادته .. اون غیبت فیزیکتم حتما واسه همون شبیه که داشت میرفت .. میگم آره ! یادمه هیچ وقت یادم نمیره ... هیچ وقت !!