دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

چرا و چرا و چرا ؟؟؟

درد دارم .. دردی که گفتنی نیست و چه قدر سخته ! حوصله ی اینکه غر بزنم رو ندارم .. اما درد دارم ... اینجا جلوی پام یه دو راهی هست ..یکیش پوچ و اون یکی پوچ تر !!‌ اینا مزخرفاته ! من نمیدونم آخر هیچکدومش چیه ! نمیدونم فردام چی میشه ... فقط نمیدونم پامو کجا بذارم .. رو هوام انگار !!! هوا ؟ نمیدونم دیگه هوا کجاس زمین کجاس ! آسمون کجاس !!!  

چرا نمیتونم یه زندگی عادی و معمولی یه فکر عادی مثل بقیه اطرافیانم داشته باشم ... چرا نمیتونم مثل همه ی آدمای عادی اطرافم زندگیمو بکنم ؟ رو یک روال عادی !! چرا نمیتونم مثه آدم درسمو بخونم و جلو برم ؟ چرا انقدر اشتباه کردم فقط در مورد درسم !!! (حالا بگذریم از بقیه ی اشتباهاتم !) چرا باز اشتباه میکنم و اشتباه میکنم و اشتباه میکنم ؟؟؟ اصن نمیدونم چی درسته و چی غلط ؟؟ چرا؟ بازم چرا؟؟ نه فقط میخوام بدونم چرا ؟؟؟  

کاش میشد خدا رو از اون بالا کشید پایین نشوند روبروی خودت و سوال پیچش کرد !!  

انقدر حرف دارم که نمیتونم بزنم ... میدونی خفه گی یعنی چی ؟  

 

پ.ن : آرشیو (دختری در ماه ) رو نگاه میکردم ..وبلاگ قبلیمو میگم .. آبان که بشه ۴ سال میشه که مینویسم .. تغییرات زیاده !!! اما کاشکی تغیرات خوب بود !!! هر روز بدتر از دیروز .. شایدم نه خیلی بدتر ... نمیدونم اونایی که میدونن شاید بهتر بتونن نظر بدن !!  

  

پ.ن: فک میکنم افسرده ام ... نمیدونم دقیقا علائم پزشکیش چیه .. اما پیداشون میکنم .. امیدوارم که نباشم ... (الان اگه نوشزاد اینجا رو بخونه یه سری فحش و بد و بیراه نثار روح و جسمم میکنه و میگه باز عیب گذاشتی رو خودت ؟؟ مردم هزارو یک جور مرض دارن هیچکس نمیفهمه ! اونوقت تو عیب میذاری رو خودت بعد میذاریش رو اینترنت که همه بخونن و بدونن !!‌) آخ دلم برات تنگ شد نوشی (فک کنم یه ۲۰ ساعتی میشه که ندیدمت - چشمک-)

نظرات 9 + ارسال نظر
مترسک نقاش دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 01:10 ق.ظ http://matarsak-n.persianblog.ir/

سلام آیدا جونم . اولاً انقدر نگو سردرگمم . خیلی راحت همه چیز رو کنار هم بچین . منطقی و آروم تصمیم بگیر . یادت باشه خودتو به خاطر دلت گول نزنی . اگه بخوای با این آشفتگی ذهنی تصمیم بگیری تصمیمت چندان درست از آب در نمیاد ! من لیسانس نرم افزارم برای تفنن هم رنگ روغن کار میکنم :) مثل همیشه دوستت دارم :)

درگیرم .. سر در گم نیستم .. با خودم درگیرم :))

آخ چه حالی میده رنگ و روغن ...
منم دوست دارم :*

هومن دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 08:55 ق.ظ http://www.ghatreh1.persianblog.ir

خب نوشی راست می گه دیگه (چشمک)
والا منکه حس نمی کنم اینجوری که میگی بدتر شده باشه نوشته هات..فقط شاید شعر کمتر می نویسی..راستی شعر کمتر می گی اینروزا یا اینجا نمی نویسی؟!
دختری در ماه یادش بخیر اتفاقا ۲ ۳ هفته پیش بود رفتم توش خوندمش یه مقداری..و گاهی این کارو می کنم میرم تو آرشیو شانسی تاریخ می زنم می خونم.
شما چه تند تند دلتون تنگ می شه ها !! پس من چی بگم قبول نیست ( بازم چشمک)

باز تو با نوشی دست به یکی کردین ؟؟
نه شعر میگم .. میدم یه بار بخونیشون .. دوست ندارم دیگه اینجا بنویسمشون ..
منم بعضی وقتا میرم میخونمش ...
آره دیگه باید با یه سنجاق وصلمون کنن به هم :))‌
(چشمک)

نهال دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 01:04 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com

آره آیدا همه این مدلی شدن ...خودمم اینقدر خل شدم که نگو ...
انگاری یه ویروسیه که از نیمه شهریور یقه ی آدمو میگیره !5634

آره شاید ... شاید به خاطر اومدن پاییز باشه !! یواش یواش داره میاد دیگه ... دوسش ندارم .. ندای اومدن زمستونو میده ... من سخت باهاشون کنار میام .. با برف !!‌

پادشاه باران دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.padeshahebaran.blogfa.com


قلب من جایگاه رفیقی است که شقایق ها حسرت آن را میخورند

پادشاه باران دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 10:29 ب.ظ http://www.padeshahebaran.blogfa.com


نگاهم میکنی اما به سردی / نه تنها من ، تو هم دنیای دردی

پادشاه باران سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 11:27 ق.ظ http://www.padeshahebaran.blogfa.com


من آن موجم که عشقت ساحلم شد

iهوت هوتی سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 12:32 ب.ظ http://harimepaak.mihanblog.com

سلام خوبی...همین حس درگیری باخودو منم داشتم اما الان کم شده داره از بین میره...می دونی چجوری با از دست دادن و ترک کردن خیلی از چیزا به خاطر اونی که اون بالاست خیلی چیزا و خیلی ادما جای اونو تو دلم گرفته بودن اما بیرونشون کردم تا درس شد امتحان کن جواب میده....به منم سر بزن خوشحال میشم

آره وقتی اون باشه خیلیا میتونن نباشن میدونم امتحان کردم ..:)

نوشزاد سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 09:35 ب.ظ

آیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
گاهی وقتا دوس دارم که اشتباه کنم حالشو ببرم!
ولی نمی کنم کــــــــــــه!!!اگه تو به خودت گیر بدی من یقتو می گیرم اگرم من به خودم گیر بدم تو یقمو ی گیری بنا بر این به قول هومن خب نوشی راس می گه دیگه!مث وقتایی که آیدا راس می گه دیگه!
یکم اشتباه و سردر گم شدن که عب نداره اصلا آدم باید چندتا راه جلو پاش باشه که بتونه انتخاب کردن رو تجربه کنه وگرنه هرچی داشته باشه و به هر جا که برسه دیگه نمی تونه پشت سرش رو نگاه کنه و بگه ای ول چه انتخاب خوبی کردم یا بگه اینی که الان دارم ارزششو داشت که براش یکم صبر کنم
نتیجه اخلاقی: اشتباه کنیم و حلشو ببریم!اما اصراف نکنیم!!!!!!!

پس ایول چه انتخاب خوبی کردم :)) (چشمک)

آره دوس جون موافقتمتما ..اما میدونی که .. :))

نوشزاد چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 03:56 ق.ظ

میدونم میدونم!!
ساعت 3:56 بامداد اینجا تهران است نوشی دلش باسه آیدا تنگ شده است و خوابش نمی برد
بسیار هم دعا کرده گشنه اش شده!!!!!!!!

قربونتون برم من ..شما خواب و خوراک ندارین احیانا خدایی نکرده .. بله خبرا رسیده که شما تا این موقع بیدار تشریف داشتین و ...اینها دیگه ... بنده جلو جلو آمارتونو دارم ..ها ها ها ها :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد