دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

بازی مرگ..

یه فشار سنگینی داره به روحم وارد میشه میدونم از چی نشات میگیره اما نمیتونم کاریش بکنم ! چه قدر سخته ... حوصله ی اینکه اطرافیان هم بخوان یه فشار دیگه ای به این فشار اضافه کنن رو ندارم !! میتونم خیلی راحت بشورمشونو بذارمشون کنار !

میرم باشگاه شاد وخرم بر میگردم خونه ! یهو یه جوری به هر طریقی گند زده میشه به حالم ! حالا یا تو خیابون یا خونه یا دوستان ! هر چی دیگه .. میدونین چیه شاید باید یه فکر اساسی کرد ! البته این فشار یه جزئی از ندگیم شده و اگه نباشه خلاء ش رو بد احساس میکنم اما خب کم و زیاد داره و الان دقیقا اون زمان زیادشه ! چند روزه که بد جوری شرایط دست به دست هم دادن و منو بهم میریزن !

میدونم حتما حالتون بهم میخوره از بس میام ایینجا و غر میزنم ! خودمم حالم بهم میخوره بعضی وقتا ..اما خب تنها جاییه که راحت بدون اینکه کسی بهت بگه خفه شو حالمو بهم زدی میتونی غر بزنی ! یا حداقل اگر هم بگین من نمیشنوم !

چند وقته که نمیتونم شر بگم و این خیلی آزارم میده در کل زندگی ازارم میده انگار !

توی بلاگ یکی از بچه ها یه بازی دیدم با عنوان (اگر همین الان بهتون بگن که یه بیماری سخت دارین و سه ماه بیشتر زنده نیستین چی کار میکنین ؟ البت به جز دعا و حلالیت طلبیدن از اطرافیان و این حرفها !) منم خودمو دعوت میکنم !چون همیشه این موضوع توی ذهنم بوده !

خب شروع میکنیم :

مقدمه :

از وقتی عاشق شدم تو همون شبایی که تا صبح سرمو کردم توی بالشتمو گریه کردم و از خدا خواستم که فردا صبح بیدار نشم توی این فکر بودم ! هر شب تا سرمو میذاشتم روی بالش به این فکر میکردم که توی بیمارستانم و دارم میمیرم و مثلا به نوشی گفتم که به اون خبر بده و اون هم میاد منو میبینه و ترجیح میده پیشم بمونه تا بمیرم ! (میدونم خیلی فیلم هندی بودم !) و بعد با خودم میگفتم نه برای چی باید ناراحتش کنم .. بهتره که ندونه و نفهمه اصن هیچ وقت نفهمه ! حداقل تا هستم ! بعد باز فکر میکردم که خب بالاخره میفمه و میدیدمش که اومده سر خاکم و گریه میکنه و ناراحته (فقط واسه اینکه یه روزی دوستم بوده ! در واقع واسه ی یه دوست !) بعد انقدر باور داشتم این مساله رو که چند بار خواستم یه نامه بلند بالا بنویسم براش و بدم دسته یکی که اگه مردم بدتش بهش ... حالا اگر قرار باشه بمیرم هم کلی کار دارم که باید انجام بدم .. سه تا نمیشه ... خیلی بیشتره که همشونم برام مهمن.. پس باید انجامشون بدم !

1_ اول ا همه ویزامو میگیرم و میرم پیداش میکنم و میبینمش ! (پیدا کردنش سخت نیست ..همین الانشم که اینجام سه سوته ! ) خب از دور میبینمش (قول میدم ) ..اون نامه رو هم حتما مینویسم و یه بار دیگه همه چی رو براش میگم و دوباره بهش میگم که اول آخرش خودش بوده و قرار نیست با مرگم همه چیز تموم بشه پس باز هم فقط خودش میمونه و بهش قول میدم اگه رفتم بهشت با حوریای بهشتی (پسراشون دیپه!!) هیچ شیطونی ایی نکنم .(دلم میخواد بازم خیالش راحت باشه موردی داره؟؟)

2_ دوم از همه هم میرم این امتحان رانندگی لامصبمو میدم و به افسره هم میگم خواهش میکنم سر این پارک دوبل تخیلی انقدر به من گیر نده من فقط سه ماه قراره رانندگی کنم (البته تا گواهینامم بیاد میشه دو ماه !) و قول میدم توی این دو ماه پارک دوبل انجام ندم که باعث دردسر رانندگان عزیز دیگه بشم ! بعد تصدیقمو که گرفتم هر روز یه عالمه میرم رانندگی میکنم ..اندازه ی یه عمر رانندگی میکنم و میرم توی ترافیک و هی دود میخورم ! (چه قد ر عقده ایی شدمااا ..) آهنگایی هم که دوست دارمو میذارمو مطمئنا سیگار هم خواهم کشید .. دیگه تا دلم بخواد سیگار میکشم ! بعد میرم تو فکر واسه خودم ! (و حتما میرم توی یه دیواری درختی ماشینی آدمی چیزی و زودتر از دو ماه شر رو کم میکنم !)

3_ سوم از همه اینکه نقاشی میکشم ..یه عالمه .. شایدم کلی خط خطی بکنم .. نمیدونم ..اما حتما نقاشی رو که میکشم ...

4_ حتما یه سفر کیش هم میرم یه 5 -6 روزیی میمونم و تمام شب هام رو تا صبح تنها کنار دریا میمونم و با خودم فکر میکنم که اون هم پیشمه !

6_ به دکتر میثاق هم باید سر بزنم شاید چند بار برم پیشش اما دیگه این دفعه نمیرم که از ناراحتیام بگم و ناراحتش کنم .. میرم و میگم خوشحال خوشحالم ... سبک سبک ...میگم که ناراحت نباشه .. (میدونم اما نااحت میشه ووتوی چشماش میشه خوند که منو چه قدر دوست داره ... همیشه میبینم که دوست داره من خوب باشم ... همیشه بهم میگه تو خیلی شبیه منی .. ! )

5_راستی گفته باشم هر وقت باشم باشگاهمم میرم .. خدایی تردمیل سواری خیلی حال میده ..اومدیمو اونور دیگه تردمیل پیدا نکردیم !!

خیلی کارای دیگه هم باید کرد که حالا فعلا حضور ذهن ندارم .. اگه یه دفعه قرار شد برم حتما بقیشم میگم براتون (خب ببخشین شوخی کردم !!) حالا فعلا که در خدمتیم ...  

راستی من بلد نیسم کسی رو دعوت کنم ... هر کی دوست داشت بازی کنه دعوته دیگه ... تازه اگه حوصله نداشتین یه ژست بهش اختصاص بدین میتونین توی همین کامنت دونیه خودمون بازی کنین ..باعث افتخار ماست و خوشحال میشیم :)

نظرات 12 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 10 دی 1387 ساعت 11:25 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

ایول! اومدم در جواب ۲ پست پیشت بگم حتما شروع کن به نوشتن و ازین حرفا دیدم شما از من خیلی جلوتری و ۲ بار آپ کردی ما همچنان در خواب خرگوشی هستیم!!! :))

چه بازی جالبی! شاید این هفته یا هفته بعد تو آپ بعدیم خودم رو دعوت کردم چون یکی از طلبه های مردنم! البته بودم الان یکم شک دارم! :))

هنوز تصدیق نگرفتی؟! بابا این تصدیق گرفتن تو هم مثل من معضلی شده! منم پارک دوبل مشکل داشتم و الان بعد از ۶ سال رانندگی هم هنوز یاد نگرفتم :))‌ در حدی داغونم که اگه بر حسب اتفاق یه پارک دوبل تمیز بزنم خودم رو به یک سور مفصل دعون می کنم! کلا چیز تخیلی هستش و یه عده توش استعداد ندارن! حالا اگه گفتی ۶ سال پیش با این وضعیت داغون پارک دوبلم چه جوری قبول شدم شیرینی داری!!!

و در کل بازم خوشحالم که می نویسی ...

آره خیلی خوشحالم که برگشتم :))
حتما بنویس .. یعنی بیام ببینم ننوشتی گیر میدم بهت که بنویسیاا .. چه قدر خوب که شک داری .. جای شکرش باقیه ۱ حالا بهترم میشی پسر ..
واقعا معضلیه واسه خودش ..میدونی یکم نرفتم امتحان بدم .. حس خوبی ندارم الان بهش ..ولی میگیرم بابا دیر نیست که تازه اول جونیمونههه ..
ببین من پارک دوبلم بد نیست که هیچ خیلیم خوبه ! ولی جلوی این افسر خانم گند میزنم !! فک کردی بری چی همه ازم شاکین ؟؟ چون بلدم و میرم رد میشم :)))
منم خوشحالممممم ..

هومن چهارشنبه 11 دی 1387 ساعت 12:18 ب.ظ http://www.hoomy.persianblog.ir

شرایط روزگار و اطرافیان واقعا گاهی آدم داغون می کنن.هستن همیشه گاهی بیشتر گاهی کمتر..نمی دونم گاهی می شه کنار اومد باهاشون گاهیم نه..البته شاید اون گاهیم میشه و ما نمی تونیم.
بدم نمیاد منم همین جا یه نیمه بازی بکنم:
اگه می دونستم قرار بمیرم دلم می خواست برم سفر...ولی خب نمی دونم سر بازیمو چی کار می کردم..چند جای خارج کشور رو دلم میخواد ببینم ولی خب این نظام وظیفه اگه شرایطمم توضیح میدادم عمرا قبول می کرد.
یه شیراز و کیش می رفتم تنهایی شایدم شمال..
سعی می کردم حداقل با دوستام کسایی که دوسشون دارم و یه روز با هر کدوم تنها بگذرونم..
موندن پیش خانواده غذا خوردن با اونا.دیدن لبخند اونا و رضایتشون شیرین ترین چیزه.
دوست نداشتم تو تهران خاکم کنن یه روستا تو شمال فوق العادس.
می خندیدیم....گریم می کردم!!کاری که مدتهاست آرزومه.
خودم مشغول می کردم تا بمیرم از اتظار بیزارم..
حالا فعلا همینا تو ذهنم شاید فکر کنم چیزایه مهمتریم به ذهنم برسه نمی دونم.
ولی کلا دوست ندارم از اینکه می خوام بمیرم خبر داشته باشم.

بابا سربازیو بیخیال ... فک کنم برای سه ماه زندگی واسه یه ادم خیلی تخفیف ها قائل بشن ! تازه فوقش آدم میگه واسه درمان میخوام برمم :)))
اره خب خیلیم جالب نیست که ادم بدونه !

هومن چهارشنبه 11 دی 1387 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.hoomy.persianblog.ir

شرایط روزگار و اطرافیان واقعا گاهی آدم داغون می کنن.هستن همیشه گاهی بیشتر گاهی کمتر..نمی دونم گاهی می شه کنار اومد باهاشون گاهیم نه..البته شاید اون گاهیم میشه و ما نمی تونیم.
بدم نمیاد منم همین جا یه نیمه بازی بکنم:
اگه می دونستم قرار بمیرم دلم می خواست برم سفر...ولی خب نمی دونم سر بازیمو چی کار می کردم..چند جای خارج کشور رو دلم میخواد ببینم ولی خب این نظام وظیفه اگه شرایطمم توضیح میدادم عمرا قبول می کرد.
یه شیراز و کیش می رفتم تنهایی شایدم شمال..
سعی می کردم حداقل با دوستام کسایی که دوسشون دارم و یه روز با هر کدوم تنها بگذرونم..
موندن پیش خانواده غذا خوردن با اونا.دیدن لبخند اونا و رضایتشون شیرین ترین چیزه.
دوست نداشتم تو تهران خاکم کنن یه روستا تو شمال فوق العادس.
می خندیدیم....گریم می کردم!!کاری که مدتهاست آرزومه.
خودم مشغول می کردم تا بمیرم از اتظار بیزارم..
حالا فعلا همینا تو ذهنم شاید فکر کنم چیزایه مهمتریم به ذهنم برسه نمی دونم.
ولی کلا دوست ندارم از اینکه می خوام بمیرم خبر داشته باشم.

سعید(یادگارهای یک درخت) پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 08:44 ق.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

سلام
راستش واسطه ای به اینجا رسیدم از طریق یکی از دوستان خوبم و خیلی واسم عجیب بود که دیدم تو لیست دوستاتون هستم در حالی که حتی یکبار هم ازتون کامنتی تو وبلاگم ندیدم
در هر صورت این لطف شماست که به من دارین و در خصوص پیست آخرتون هم من مطلبی نوشتم که احتمالا خوندین و در خصوص مطالبی که نوشته بودین هم من چیزهای به ذهنم می رسه که حالا به مرور زمان البته با سیگار موافق نیستم حتی سیگاری که تو فیلمها نشون می دادن به محکومین به اعدام پای چوبه دار می دادن ولی در کل هر کسی زندگی خودش رو داره
خیلی انگار حرف زدم به امید دیدار مجدد شما

سلام ..
:)

آره سیگار بده ! اما خب مگه ما خودمون خوبیم ؟؟؟
ممنونم !‌ :)

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 11:56 ق.ظ http://no-1.blogsky.com

2 رو که خوندم خیلی خندیدم !!!
با 4 که خیلی خیلی موافقم ! حتی اگه قرار باشه نمیرم بازم دوست دارم برم !
چرا اول 6 بعد 5 ؟!!! خلاصه اینکه 5 هم خیلی باحال بود

نمیدونم چرا ؟! اشتباه لپی فک کنم :)))

پرنده تنها پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 06:01 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

منم قبلنا مثل مامانت بودم ...
سطل آشغال ، درخت ، کوچه ... همه چیز برام جذاب بود ...
اما الان دقیقا هیچ چیز برام جذاب نیست ...

مامانم خیلی وقته دیگه چیزی نمیگه ..از وقتی بابا رفته !!

کوروش پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 07:39 ب.ظ http://sirousrostami.blogsky.com/

سلام
سفر وقتی خوبه که کسی که دوست داری باهات باشه
یا در مقصد منتظر باشه
نه اینکه خیال کنی باهاته

سلام
بله اینکه میفرمایید عالیه ...
اما وقتی نیست و دوستش داری چی ؟؟؟
میشه خیال !

نهال پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 09:09 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com

واقعا این تردمیل خیلی اتفاق مهمیه ...خوب شد متذکر شدی ...منم باید حتما ازش استفاده کنم !!
چقده تو هنوزم بهش فکر میکنی !! خیلییه ها ...با اینکه تموم شده اما توی دلت هنوز مونده ....من نمیدونم چی شده اما جالبه که هنوزم بهش فکر میکنی ...

ایول خوشم اومد ازت .. خیلیا بدشون میاد از تردمیل ..ولی خدایی باحاله دیگه ... یه گیاده روی بدون دردسر و راحت ! :دی

نمیدونم جالبه یا نه ! نمیدونم تموم شده یا هنوز هست ! اینجا که تموم نشده ! تو دلمو میگم :)

م س ا ف ر جمعه 13 دی 1387 ساعت 02:04 ق.ظ

خب تو می دونی این فشار سنگین از چیه ولی من خودم نمی دونم این فشار سنگینی که
ماههاست تو وجودمه از کجا اومده و چه جوری میشه از بین بردتش.اینی که میگی به هر
طریقی گند زده میشه به حالت رو کاملا درک می کنم چون واقعا واسه من همینطوره.همیشه
یه بخونه کوچولو وجود داره تا لحظات خوب رو تبدیل کنه به مسخره ترین لحظات ممکن.
تو باید اینجا غر بزنی.اصلا اگه آدم تو وبلاگ خودشم غر نزنه پس کجا بزنه؟اگه بخوای خودتو
محدود کنی نتیجه ش این میشه که اینجا بودن آرومت نمی کنه و بعد از مدتی غزل خداحافظی
میخونی.شاید نوشتن و غر زدن ساده به نظر بیاد ولی همینکه آدم احساس کنه چهار نفر دیگه
حرفاشو می شنون تا حدی آروم میشه.حداقلش اینه که تاثیر بدی نداره.

آره اینم حرفیه ! تنها جایی که مونده واسه غر زدن !‌

م س ا ف ر جمعه 13 دی 1387 ساعت 03:08 ب.ظ

من چون دارم سعی می کنم تحت هر شرایطی تو شکلات کمتر بنویسم همینجا بازی میکنم.
بازی جالبیه.
من قبلا با چن نفر در این مورد صحبت کردم و تقریبا با تمام کسانی که حرف زدم دوس نداشتن
از قبل بدونن که دارن میمیرن.من اما دوس دارم که بدونم.سه ماه هم که خیلی عالیه.باید خیلی
کارا انجام بدم که فکر می کنم انجام دادنشون واجبه.این واسه م خیلی بهتره تا اینکه یهو بمیرم
و حسرت کارایی که باید می کردم و نکردم به دلم بمونه.
کارایی که تو این مدت انجام میدم اینقدر زیاده که الان نمی تونم اینجا بگم.چون نوشتنش خیلی
طول می کشه.حالا اگه سه روز بود می تونستم ولی توی سه ماه کلی کار میشه انجام داد.
فقط می دونم که روزی حداقل دو تا فیلم می دیدم.سریال لاست رو هم تموم می کردم و می رفتم
سراغ فرندز و بقیه سریال هایی که مشهورن.
کتاب که همین الانشم نمی خونم چه برسه به اون سه ماه.به نظرم هیچ کتابی ارزشش رو نداره
که بخوام سه ماه به این مهمی رو حتی برای دقیقه ای بخاطر خوندنش از دست بدم.
باید خیلیا رو ببینم و باهاشون حرف بزنم.شب آخر هم با یکی از آدمای دوست داشتنی زندگیم
میرم کنار ساحل و قدم می زنم و می حرفم و کپه ی مرگمو میذارم!!!
البته یه سری کارای بی شرمانه و باشرمانه ی دیگه هم تو این سه ماه می کنم که همشو
نمیشه گفت!
...............................................................................................................................
گفتی امتحان رانندگی من یاد خودم افتادم.یادته؟فکر کنم مهر بود یا شهریور که بهت گفته بودم
می خوام برم تعلیم و منتظرم که با دوستام هماهنگ کنیم.خب از اونجا که من نابغه می باشم و
دوستام هم از من نابغه تر می باشند ما ده جلسه آموزشی رو رفتیم ولی الان یه ماهه که ازش
گذشته و هیچکدوممون نه امتحان آیین نامه دادیم و نه امتحان شهر!
خلاصه طبق پیش بینی های من احتمالا تا پایان سال 1397 من گواهینامه م رو می گیرم.
این پارک دوبل هم تخصص منه و من اوج نابغه گری ام رو توی پارک دوبل نشون میدم.نمی دونی
اون تعلیم دهنده بدبخت چقدر سر پارک دوبل باهام سر و کله زد.

پس بدتر از من تویی ... خب برو امتحانتو بده !‌شماها که ماشالله همه با هم نابغه اید .. مدرسه کجا میرفتین شما ؟؟؟ :)))
آره منم موافقم فیلم دیدن بهت از کتاب خودنههه ... ببین من هنوز سر اون حرفم هستما ..حتما میام فیلمایی که دیدمو مینویسم ! ولی کی نمیدونم ! نه اینکه همیشه حضور ذهن ندارم ٬ تازه دلم میخواد ه تعریف کوتاهیم ازشون بکنم ..اما نمیدونم چه طوری !!! خلاصه که بگم تو ذهنم هست و یادم مونده ! :)

کورش شنبه 14 دی 1387 ساعت 12:50 ق.ظ http://www.kouhdaragh.blogsky.com/

doorood ayda jan minevisam va faghat minevisaammmmm

پریسا شنبه 24 اسفند 1387 ساعت 08:48 ب.ظ

می دونی دکتر میثاق این حرفا رو به منم زده من خیلی سرچ کردم تا باهاش آشنا بشم تا این که وبلاگ تو رو پیدا کردم خیلی دوست رارم راجع به رابطه ی تو با دکتر میثاق باهام حرف بزنی به نظرت اون چه جور آدمیه تو بهش اعتماد داری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد