دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

گفتنی ها رو باید گفت ...

نوشی میگه: باید قدر این لحظه های با هم بودنمونو بدونیم ...

شیما میگه : آره باید بدونیم .. پس فردا که شوهر کنیم میگم که میریم همو میبینیم .. اما خیلی کم میشه همونم ...

منم طبق معمول چیز خاصی نمیگم و فقط تایید میکنم حرفاشونو ...

محمد میگه : میگن این فیلم دعوت خیلی مسخرس !

میگم : وا نه بابا ب نظر که جالب میومد تبلیغش .کی گفته مسخرس .. خب حتما دوستات گفتن که اونام نوز کوچیکن شاید فیلم سنگین بوده مخشون نمیکشیده !!

یه نگاهی میکنه بهم و میگه : عمه ناهید گفت رفتم قشنگ نبوده !!

مامانم از اونور داره به ضایع شدن من میخنده ...

کارنامه سوممو از لای تقویمام پیدا کردم میگم : به به چه نمره هایی ! ترم اوله ...

مامان توجهی نمیکنه .

میگم :مامان گوش میدی .بیین نمره ها رو یکی از یکی گند تر ... فیزیکو هم که غایب بودم ! این مال اون موقع هاسا ..که گند زدم به زندگیم ...

میگه آره میدونم نمیخوام در موردش حرف بزنی باهام .. اعصابم خورد میشه ...

میگم : چرا ؟ خب به کی بگم دارم میگم ببین چه گندی زدم ... میگه آره یادته .. اون غیبت فیزیکتم حتما واسه همون شبیه که داشت میرفت .. میگم آره ! یادمه هیچ وقت یادم نمیره ... هیچ وقت !!

نظرات 2 + ارسال نظر
م س ا ف ر دوشنبه 15 مهر 1387 ساعت 02:04 ق.ظ

خب باز خدا رو شکر کن که فجیع ضایع نشدی!فک کن اگه جلو عمه ت می گفتی چی میشد؟

هیچی نمیشد .. انقده ماهههههه .. دوسش میدارم :)

احسان سه‌شنبه 16 مهر 1387 ساعت 07:14 ب.ظ http://sqr87.blogsky.com

اه اه ٬ سال سوم... اولین باری که تجدید اوردم. اونم چهار تا!
منم عمه هام رو خیلی دوست دارم٬ مخصوصا این کوچیکه رو که هر روز می برم مهد کودک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد