دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

این بار ...

* یه اشتباهی کردم ...اشتباهی که خیلی هم کوچیک نیست ! میدونی الکی قول دادم ... آره الکی ..شاید حتی دیگه بشه بهش گفت دروغ ! کار خوبی نبود بیشتر برای خودم ! اما خب یاد گرفتم دیگه تا نمیتونم یعنی وقتی واقعا نمیتونم هیچ قولی رو به هیچکسی ندم ! حتی واسه خوش کردن دل طرف ...

* عشق ، اولین حس واقعی از عشق ، چیزی نیست که فراموش بشه ... هیچوقت فراموش نمیشه ... جایگزین هم نمیشه ... اما شاید بعده ها دوست داشتن هایی وجود داشته باشن که خیلی عالی تر و لذت بخش تر از اون عشق باشن ... به قبل ترها که نگاه میکنم میبینم قبل از اینکه عاشقش باشم دوستش داشتم و خیلی دوستش داشتم ... اونقدر که فکر میکردم سال هاست که میشناسمش ... اون هم بهم گفته بود که انگار سالهاست منو میشناسه ! اما انگار این اشنایی کافی نبود ... همونطور که دوست داشتن کافی نبود ... همونطور که عشق کافی نشد ...

* خب بالاخره این بار سنگین از روی دوشمون برداشته شد ! گرچه من هیچ وقت راضی نیستم ! ولی یکم سبک شدم .. حداقل احساس میکنم دیگه اون غول کنکور شکست یا دیگه کاری باهاش ندارم !! آزاد هم غیر پزشکی هم پاره وقت قبول شدم ...

غیر پزشکی : مهندسی کشاورزی _ علوم دامی _ ورامین (پیشوا)

پاره وقت: مهندسی کشاورزی _ گیاه پزشکی _ ورامین (پیشوا)

جفتشم یه جا ! دقیقا نمیدونم گیاه پزشکی چیه ..در موردش شنیدم اما نه خیلی علمی و اصولی فقط موقع انتخاب رشته یه چیزایی !! اما نظر خودم بیشتر رو همینه اگر دقیقا همون چیزی باشه که من فکرشو میکنم !

* فردا امتحان آیین نامه دارم و نصف بیشتر کتاب مونده ! انقدر این هفته درگیر بودم که از اولشم به امتحان هفته ی دیگه فکر کردم ! اما حالا این یه روز و نصفیه باقی مونده رو بیکارم و سعی میکنم که تمومش کنم !

جزوه های کاریمو اصلا باز هم نکردم ! باید با دقت بخونمشون و تسلط داشته باشم روشون که مطمئنا موکول میشن به هفته ی آینده ... و باید یه برنامه ریزیه درست داشته باشم براشون ...

* به دعا احتیاج دارم .. خیلییی زیاد ..برای یکی که نمیتونم چیز زیادی بگم ازش ... برای یه بیماریه .. درمان داره اما خودشم باید بخواد ... خیلی جوونه .. خیلی بچه اس ... بچه ای که  زود بزرگ شده ... مثل من .. خیلی مثل خودمه .. خیلی میفهممش .. میدونه که مثه همیم و میدونه که میفهممش ... شاید اگر انقدر بزرگ نمیشد این اتفاقات هم نمی افتاد .. شاید اگر انقدر حساس نبود ... خیلی دعا کنین لطفا ...همیشه گفتن این ماه با همه ی ماهای خدا فرق میکنه ... خیلی دعا کنین امیدوارم خدا نشون بده بهم و جوابمو بده ... ممنونم ...

درد دل یا درد پا ؟!

* نمیتونم بگم چیزی رو از دست دادم یا بدست اوردم ... من اینجا توی دلم هیچ چیزی رو از دست ندادم ... اما مثل همیشه با یه جواب منفی با یه نه که انگار از سر اجباره روبرو شدم ... با نه ایی حسم بهم میگه هزاران حرف پشتش پنهان شده ... حرف های نگفته ای که تا آخرشم گفته نشد ... نمیدونم اخرش بود ؟ یا نه ؟ شاید هم نمیخوام بدونم ... نمیخوام باور کنم ... باز هم نمیدونم !!! در هر صورت من دیگه میخوام رهاش کنم و بسپرمش دست خدا ... گرچه گفته بودم با رفتنش تمام وجودم رو هم میبره ...و واقعا می بره ... اما باز هم میسپرمش دست خدا .. چون تنها اونه که میدونه و میتونه و باید بخواد تا اتفاقس بیفته یا نیفته J

* داره از کارم خوشم میاد .. هنوز کاملا شروع نکردم اما ارتباطم زیاد شده با بچه هایی که توی این کارن و دارم یاد میگیرم ازشون ...فکر کنم مجبورم کلاس آین نامه ی این هفته ام رو کنسل کنم و بذارمش واسه هفته ی بعد .. دو نفر دیگه که نوشی و شیما باشن کله ی منو میکنن .. کلی شیرشون کردم که بیاین بریم اسم بنویسیم کلاس حالا بگم من این هفته نمیام ... اگر دیگه مارو ندیدین حلالمون کنین ...

* امروز با عمه و بردیا قرار داشیم که بریم این شرکته ( بردیا پسر دوست عمه ناهیده ) دیر رسیدن یکم ... منم دم پایتخت واستاده بدم ... زنگیدم به عمه میگه عمه جان برو تو پایتخت یه دوری بزن تا ما بیایم کنار خیابون وانستا بده ... منم اول گفتم من با این قیافه میترسم گشت ارشاد یاد منو بگیره ببره ..خولاصه از سر ناچاری با همون قیافه رفتم .. خوشم نمیاد خیلی از اونجا خیلی محیط مردونس .. یا باید با یه مرد بری یا خیلی خیلی خیلی اسپرت و حتی بدون آرایش تا خودت راحت باشی .. ی دور زدم همون پایینو با چه عذاب و بدبختی ای البته ! اما به جاش یه لپ تاب صورتی دیدم اینگده ناز بود ... کلی mp4  باحال هم دیدم ... یه چیزی دیدم خیلی چشمم و گرفت game player & mp5  یه چیزی مثل game boy e   محمد و عسل  اما خب mp5 هم داشت ... خیلی دلم میخواست برم قیمت کنم ... اما خدایش نمیشد دیگه !!!

* من باید کامپیوترم رو یه سرویش حسابی بکنم .. یعنی در واقع فک کنم یه کیس جدید قرار شد که ببنده ... حالا هنوز که نشده !! اما من به شدت میخوامش .. میدونین واسه چی؟ فقط واس ون 10   12 تا بازی سیمزی که میخوام بریزمو بترکونم ! البته رایترمم خراب شده دارم میمیرم از بی رایتری .. فک کنم نوشی هم داره میمیره از بس که  سی دیای منو رایت کرده ...

* جفت زانوهام و پشت ساق پای چپم به شدت درد میکنه ... و چند دلیل میتونه داشته باشه :

1) معلوم نیست دوشنبه تو باشگاه چه غلطی کزدم .. که یا یه حرکتی رو بد انجام دادم ! یا کششی رو زیادی و بیش از حد انجام دادم ...

2) یا ممکنه کمبود کلسیم پیدا کرده باشم به خاطر ورزش سنگینی که دارم انجام میدم ...

3) شاید هم عصبی باشه .. که احتمالش کمه .. چون من همش سعی میکنم خوب باشم !

 در هر صورت دوباره یه دکتر باید بریم و یه چکاب کامل هم باید بدیم !

*  جواب کنکور هم که هفته ی دگه میاد تو رو خدا دعا کنین من یه دهکوره ای قبول شم ... خسته شدم دیگه حتی از فکرش !!

امشب تو را ...

امشب تو را ز خوبی نسبت به ماه کردم / تو خوب تر ز ماهی من اشتباه کردم

*از باشگاه که اومدم ناهار خوردم تا 5 یه فیلم باحال دیدم بعدم خوابیدم تا 7:30 که مامان اومد ... امروز کلی خسته شدم بهد از یه جلسه غیبت رفته بودم ... کلی هم بلوک های ایروبیکمو تمرین کردم !

*یه کاریه میخوام شروع کنم توی یک شرکت لوازم آرایشی و بهداشتی ... قرار نیست برم توی شرکت ...فقط با اونا کار میکنم و درصد سودم رو میگیرم .. کار معقول و قابل قبولیه ... جلسه ی معرفیشو رفتم ...دو تا کلاس گام 1 و 2 داره که میخواستم یکشنبه برم اما باید قبلش یه حساب سیبا باز میکردم برای کارم و انقدر توی بانک معطل شدم که به کلاس نرسیدم و حالا قرار شد که پنجشنبه برم ! خب اونجوری هر دو تا کلاس رو همون روز با هم میرم ... فکر میکنم از 10 صبح تا 6 بعد از ظهر باشه ... فکر میکنم دوست داشته باشم کارشو ..خب عاشق کارش نیستم که .. مثلا آزی میگه خب دوست داری این کارو ... میگم عاشقش نیستم .. اگه الان مدرک داروسازیمو بدن بگن اینم داروخانت برو حالشو ببر ممکنه از خوشحالی سکته کنم  ... اما  کاریه که میشه پول درآورد ازش و این خیلی خوبه ...

بی حرف پیش گوش شیطون کر فردا صبح میخوام پاشم برم پیاده روی ... بعدم با مامان برم تعلیم رانندگی ! برم ببینم چی کار میشه کرد ...

از وقتی باشگاه میرم یک دفعه انقدر گشنم میشه که میخوام دیوارم گاز بزنم .. نمیدونم چرا ... خانوم مربیه عزیز میگه واسه اینه که داری سنگسن کار میکنی ... میگه باید خوب بخوری ... هر دفعه میگه بچه بشین کالریهات رو حساب کن .. راحت هر چی میخوای بخوری بخور ...منم میگم باشه اما نمیکنم این کارو ...

*شنا میخواااااااممممم ... چرا نمیرررمم؟ نمیدونم !!!

*یه کاری باید بکنم .. نمیدونم من باید بکنم یا نه ! گیجم .. منتظرم ... سخت شده و وقتی سخت میشه نمیدونی باید چی کار کنی ! امیدوارم خوب پیش بره ... امیدوارم خراب نشه ... امیدوارم بونم اون کاری رو که باید ، انجام بدم .. دیگه نه واسه دل خودم ... یعنی نه تنها واسه دل خودم ! بلکه واسه یه دل دیگه .. که هیچ وقت نفهمیدم که حتی یه کوچولو هم باهام بود یا نه!شاید یه روز فهمیدم ...

* چقدر بده که آدم بترسه واسه محبت کردن .. واسه محبت دیدن ... چقدر بده غرور لعنتی که باعث میشه یادت بره محبت چه جوری بود !!!

خیلی وقته ....

خیلی وقته عکساشو که به در و دیواره نگاه نکردم ! خیلی وقته ازش چیزی نگفتم ... خیلی وقته باهاش حرف نزدم ! حتی دلم براش تنگ نشده ! اما چرا دیروز بود که با خودم میگفتم اگه بابا بود با هم میرفتیم پیاده روی ! آره واقعا اگه بابا بود خیلی از کارایی که میخوام انجام بدم راحت تر انجام میشدن ! مثلا همین پیاده رویه یه پدر و دختر با هم چقدر لذت بخش خواهد بود ! شاید با هم به یاد بچه گیام بازیه ماشینارو هم تکرار میکردیم ! فکر میکنم اگه بود هیچ وقت اتاق من به این شلوغی نمیشد ! حتما کلی غر میزد ! متنفر بود از این بی نظمی ! اگه بود من الان خوب خوب میتونستم رانندگی کنم  و خیلی چیزای دیگه ! نمیگم کاشکی بود چون ا گفتنشم اتفاقی نمیفته ! اینها همه از احساسات آدم نشآت میگیره اگر منطقی فکر کنیم باید بگیم اگه بود شاید همش بیمارستان بود یا افتاده بود تو رختخواب و اینطوری من خوشحالم که نیست .. حداقل الان خودش رها شده ... و این بزرگترین آرزوش بود ...

این روزا هیچ کاری نمیکنم به جز یک روز درمیون 6 ساعت ورزش ! باید بشینم بنویسم و شروع کنم به انجام دادنشون ... حس خوبی نیست این بلاتکلیفی ! کلاس رانندگی هم باید برم ! مامان هر روز سر این موضوع کلی غز میزنه سر بنده ! هنوز حسابای بانکیم دست مامان ! اونارم باید جدا کنم ! و همچنین پاسپورتمو !

میخوام نقاشی بکشم .. خیلی زیاد ! میخوام برم استخر ! میخوام پیاده روی کنم ! میخوام کتابای ناتمومم رو تموم کنم ! ..

سیگار میخوام .. اما مامان فهمیده بهش قول دادم ! و یا قولی رو نمیدم یا اگر میدم نمیشه بزنم زیرش ! تا حالا که چند ماهی میشه که نزدم زیرش ! امیدوارم که ادامه بدم ! ... خیلی کارهای دیگه هم میخوام انجام بدم که  شاید الان وقت گفتنشون نباشه !