دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

درد دل یا درد پا ؟!

* نمیتونم بگم چیزی رو از دست دادم یا بدست اوردم ... من اینجا توی دلم هیچ چیزی رو از دست ندادم ... اما مثل همیشه با یه جواب منفی با یه نه که انگار از سر اجباره روبرو شدم ... با نه ایی حسم بهم میگه هزاران حرف پشتش پنهان شده ... حرف های نگفته ای که تا آخرشم گفته نشد ... نمیدونم اخرش بود ؟ یا نه ؟ شاید هم نمیخوام بدونم ... نمیخوام باور کنم ... باز هم نمیدونم !!! در هر صورت من دیگه میخوام رهاش کنم و بسپرمش دست خدا ... گرچه گفته بودم با رفتنش تمام وجودم رو هم میبره ...و واقعا می بره ... اما باز هم میسپرمش دست خدا .. چون تنها اونه که میدونه و میتونه و باید بخواد تا اتفاقس بیفته یا نیفته J

* داره از کارم خوشم میاد .. هنوز کاملا شروع نکردم اما ارتباطم زیاد شده با بچه هایی که توی این کارن و دارم یاد میگیرم ازشون ...فکر کنم مجبورم کلاس آین نامه ی این هفته ام رو کنسل کنم و بذارمش واسه هفته ی بعد .. دو نفر دیگه که نوشی و شیما باشن کله ی منو میکنن .. کلی شیرشون کردم که بیاین بریم اسم بنویسیم کلاس حالا بگم من این هفته نمیام ... اگر دیگه مارو ندیدین حلالمون کنین ...

* امروز با عمه و بردیا قرار داشیم که بریم این شرکته ( بردیا پسر دوست عمه ناهیده ) دیر رسیدن یکم ... منم دم پایتخت واستاده بدم ... زنگیدم به عمه میگه عمه جان برو تو پایتخت یه دوری بزن تا ما بیایم کنار خیابون وانستا بده ... منم اول گفتم من با این قیافه میترسم گشت ارشاد یاد منو بگیره ببره ..خولاصه از سر ناچاری با همون قیافه رفتم .. خوشم نمیاد خیلی از اونجا خیلی محیط مردونس .. یا باید با یه مرد بری یا خیلی خیلی خیلی اسپرت و حتی بدون آرایش تا خودت راحت باشی .. ی دور زدم همون پایینو با چه عذاب و بدبختی ای البته ! اما به جاش یه لپ تاب صورتی دیدم اینگده ناز بود ... کلی mp4  باحال هم دیدم ... یه چیزی دیدم خیلی چشمم و گرفت game player & mp5  یه چیزی مثل game boy e   محمد و عسل  اما خب mp5 هم داشت ... خیلی دلم میخواست برم قیمت کنم ... اما خدایش نمیشد دیگه !!!

* من باید کامپیوترم رو یه سرویش حسابی بکنم .. یعنی در واقع فک کنم یه کیس جدید قرار شد که ببنده ... حالا هنوز که نشده !! اما من به شدت میخوامش .. میدونین واسه چی؟ فقط واس ون 10   12 تا بازی سیمزی که میخوام بریزمو بترکونم ! البته رایترمم خراب شده دارم میمیرم از بی رایتری .. فک کنم نوشی هم داره میمیره از بس که  سی دیای منو رایت کرده ...

* جفت زانوهام و پشت ساق پای چپم به شدت درد میکنه ... و چند دلیل میتونه داشته باشه :

1) معلوم نیست دوشنبه تو باشگاه چه غلطی کزدم .. که یا یه حرکتی رو بد انجام دادم ! یا کششی رو زیادی و بیش از حد انجام دادم ...

2) یا ممکنه کمبود کلسیم پیدا کرده باشم به خاطر ورزش سنگینی که دارم انجام میدم ...

3) شاید هم عصبی باشه .. که احتمالش کمه .. چون من همش سعی میکنم خوب باشم !

 در هر صورت دوباره یه دکتر باید بریم و یه چکاب کامل هم باید بدیم !

*  جواب کنکور هم که هفته ی دگه میاد تو رو خدا دعا کنین من یه دهکوره ای قبول شم ... خسته شدم دیگه حتی از فکرش !!

نظرات 10 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 8 شهریور 1387 ساعت 02:51 ق.ظ

سلام آیدا جونم
کار جدید هم مبارک.ایشالا یه تجربه ی خوب باشه
من خیلی وقت بود نیومدم اینورا واسه همین نمی دونم رتبت چطور بود
خوبه خوب دیگه؟!!!

سلام
مرسی ممنونم :)
نه خوب نبود :( اصلا اونو که بیخیال ... من منتظر آزادم ..
من نفهمیدم تو کی هستیا ... اسمتو ننوشته بودی :))

[ بدون نام ] شنبه 9 شهریور 1387 ساعت 08:06 ب.ظ

ااا....هر جا هستی موفق باشی
منو نمی شناسیَ یه دوستی که همیشه می خوندتت ولی حالا داره به توصیه ی بند ۳سمت راست صفحه عمل می کنه :)

وقتی داره میره چرا خودشو نشون میده این دوست ؟ ون که داره میره پس دیگه چه کاریه؟ میخواد به من بگه دلت بسوزه من میومدم میخوندم اما حالا که اینجوریه میرمو دیگه نمیام ؟؟‌ آره؟؟؟
بعد تازه چه جوری این آقا یا خانوم خودشو دوست میدونه؟؟؟ وقتی هیچ وقت هیچی نگفته؟‌ دوست یعنی چی ؟؟ :))

[ بدون نام ] یکشنبه 10 شهریور 1387 ساعت 01:31 ق.ظ

نه آیدا اگه گفتم دارم به توصیت عمل می کنم فقط منظورم این بود که می خوام از این به بعد هر وقت که میام کامنت بذارم.همین!
منظور دیگه ای نداشتم.در ضمن من فائزه هستم اگه اسممو نگفتم فقط برا این بود که نمیشناسی که!!!!
امیدوارم بتونیم دوست باشیم.

آههاااان .. پس چقدر من بد برداشت کردم ... فک کنم اون موقع اعصاب مصاب نداشتم ... خب باید برم بخونم دوباره کامنتتو تا بفهمم مشکل از کجا بوده .. شایدم تو بد نوشتی (چشمک)
پس حالا باید بگم مرسییی که میخوای از اون لحاظ عمل کنی :)
خب عزیزم نشناشم قراره آشنا بشم دیگه .. بهتره که اسمتو بنویسی فائزه جان .. ممنون میشم :)

پرنده تنها یکشنبه 10 شهریور 1387 ساعت 01:47 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com/

سمت راست رو خوندم به جای متن وبلاگت ...

جعفر یکشنبه 10 شهریور 1387 ساعت 11:00 ب.ظ http://www.harfedel20078.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وب لاگ خیلی خوبی داری
نوشته هات قشنگن
به منم یه سر بزن
خوشحال میشم

جعفر یکشنبه 10 شهریور 1387 ساعت 11:01 ب.ظ http://www.harfedel20078.blogfa.com

موفق باشی

پویان دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 05:21 ب.ظ

سلام.راستش به نظر من تو خیلی از خودت راضی هستی که کنار وبلاگت این چیزا رو نوشتی.اینا رو که دیدم اصلا نخواستم بقیشو بخونم.مردم دشمن ما نیستن.

مرسی .. اینم یه نظره دیگه .. کاریش نمیشه کرد که :)

م س ا ف ر سه‌شنبه 12 شهریور 1387 ساعت 02:51 ق.ظ

این لحظه ی رها شدن لحظه ی بکریه.همون لحظه ای که می سپاریش دست خدا.یه لحظه ناب.یه شیرینی کوچولوی مخلوط با دلتنگی داره.اما در کل حس ویژه و دوست داشتنیه.البته شاید واسه تو این طعمو نداشته.ولی من فکر می کنم حداقلش احساس رها شدن دست میده.درست همون لحظه ای که اونو رها می کنی.
امیدوارم نتیجه کنکورت هم خوب باشه.

تو لحظه حسش نکردم .. باهاش خیلی درگیر بودم خیلییییی ... سال ها ماهها ... هفته ها .. روزهااا ... ساعت ها ... دقیقه ها... حتی لحظه ها ... رها شدن آسون نیست ... نمیدونم هنوز هم کامل رها شدم یا نه ... امیدوارم به چیزی که وجود نداره دوباره چنگ نزنم !
کنکورم بد نشد .. خیلی راضی نیستم از خودم .. اما راضیم به رضای خدا ...

هوت هوتی سه‌شنبه 12 شهریور 1387 ساعت 08:16 ق.ظ http://hoothooti.blogsky.com

سلام...... خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سری به مانمی زنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! منتظرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلاممم
مرسیییییییییییییی
تو چطورییی؟؟؟؟
مگه قرار بوده سر بزنمممممم؟

از سرزمین سایه ها سه‌شنبه 12 شهریور 1387 ساعت 11:43 ب.ظ

تبریکات! ;(

ممنونم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد