دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

مغرورم یا میترسم؟؟؟

میگه خب تو خیلی مغرور بودی ... هر چی براش میگم میگه آآآهااا ببین ببین چی کار کردی... خب گند زدی دیگه ... میگه خب حالا بیاو درستش کن ... میگم مگه میشه ؟؟؟ میگه آره ... خیلی امیدواره از خودمم بیشتر ...میگه من دلم روشنه اگر تو دوباره خراب نکنی و بدونی که چی باید بگی و چی کار کنی... میگم این همه حرف زدم این همه گفتم .. میگه نه تو فقط گند زدی بیشتر ... نمیدونم چی بگم .. انگار نمیتونم ...

چقدر سخته واقعا آدم نتونه با کسی که احساس میکنه تمام وجودشه حرف بزنه ... پس چرا باید انقدر دوسش داشته باشه ... چرا فکر میکنه حاضره براش بمیره اما نمیتونه  اونو مجاب کنه که واقعا دوسش داره ... چرا اینجوری میشه ... چرا آدما انقدر از هم دور میشن یه دفعه ... چرا همه چیز بهم میریزه ... چرا هیچی درست نمیشه .. چرا من هنوزم مغرورم ... چرا اون ترسی که از بیان کردن دوست داشتنم نداشتم حالا به سراغم اومده ...

من میخوام یک بار دیگه شروع کنم اما با همون آدم ... حاضرم صبر کنم تا اون آماده باشه واسه شروع کردن ..  حاضرم هیچی نگم فقط بدونم که میشه دوباره شروع کرد !! کلافه میشم وقتی میبینم زمانی رو از دست دادم ... میخوام یه بار دیگه فرصت داشته باشم ... میخوام یه بار دیگه باشم ..باشه ... یعنی میشه ؟؟؟

 

پی نوشت۱ : کنکور بد نبود ... یعنی من نمیتونم بگم خوب بود یا بد بود .. اما احساس من خوب بود نسبت بهش .. فک نمیکردم اینجوری باشم بدون استرس بودن هیچ ناراحتی ... . بدون خستگی ... من انرژی ام رو شب قبلش گرفتم ... از همونی که فکرشم نمیکردم جوابی بگیرم ازش اما گرفتم .. انقدر انرژی گرفتم که هنوزم دارمش .. انقدر که با اینکه شب کنکور فقط  5 ساعت خوابیده بودم تمام 4 ساعت سر جلسه رو سر حال بودم ..حتی سختیه سوالاتم باعث نشد خسته و ناراحت بشم ... انقدر انرژی داشتم که تا 2 صبح فرداش هم بیدار موندم و هیچیم نشد ... خودمم فکر نمیکردم انقدر تاثیر داشته باشه اما داشت ... دوست داشتن چه کارها که نمیکنه ...

 

پی نوشت ۲: رخسانا و لورا جمعه شب میان ... ۱ ساعت بعد کنکور من هواپیماشون میشینه ... و ۱۵ روز میمونن یعنی یا چند روز قبل یا چند روز بعد از کنکور پزشکیم میرن !!!‌ خوشحالم از اینک بعد از چند سال میان  وناراحتم از اینکه خیلی کم میبینمشون ... و کوفتم میشه مطمئنا!!! ای بابا همچنان باید درس خوند و من دیگه دارم بالا میارم ... خدا صبر بده .

 

عشق ... زندگی ... فال ...

به فال قهوه اعتقاد دارین ؟ من یکمی دارم ! اما به نشونه ها خیلی  اعتقاد دارم ... وقتی یه چیزی یه جایی گم میکنی بعضی وقتا میتونی واسه چند ثانیه هم که شده اونو ته فنجون قهوه ات پیدا کنی ! شاید خیلی بد نباشه که امیدی بهت بده . حتی یه امید واهی ! اما بعضی وقتا انرژی میگیری از چیزی که میبینی ! و این خودش میتونه آغاز یه راه باشه !
امسال سعی کردم اولویت بندی های زندگیم رو تغییر بدم ! یه جورایی یه جاهایی خیلی موفق شدم ! بعضی وقتا هم کم آوردم ! امسال خیلی با خودم جنگیدم ! خیلی از کارهام رو حذف کردم ! سعی کردم آدم باشم ... سعی کردم خوب درس بخونم ! خیلی جاها موفق شدم و خیلی جاهام کم آوردم ! حالا قراره یه سری امتحان مزخرف پس بدم ! که سعی میکنم زیاد ناراحتشون نباشم ! (اما هستم ! بدجورم هستم) کلا من آدم قانعی نیستم  واین باعث میشه فکر کنم که بیشتر از این هم میتونستم و نکردم ! گرچه این تنها فکر نیست ! واقعیته ! مثلا همین درس خوندنم ! درسته شاید 5  6 برابر پارسال ددرس خوندم ! اما کافی نبوده ! یعنی از خودم توقع بیش از این داشتم !
یه موضوعی خیلی برام جالبه : اینکه هر چی پسر دور و برم میبینم اول از همه اولویت رو به درس و کارشون یا هر کدوم که بهش مشغول هستن میدن ! اولویت دوم زندگیشون خانوادشونه ... و سر آخر سر اگر وقتی هم موند منت بر سر کسی که دوستش دارن میذارن و یه زمانی  رو هم واسه اون در نظر میگیرن !( شکایتی ندارم ... حتی به نظرم خوبم هست !) یعنی وقتی میگم جالبه واقعا برام مساله ی قابل توجهیه ! من هم سعی کردم امسال اینجوری باشم ... اینجوری سعی کردم از صدماتی که ممکنه بهم وارد بشه کم کنم ! حداقل این یک سال رو ! خیلی ناراحت میشم اگر جوابی رو که میخوام در حد معمول حد اقل نگیرم ! فک نمیکنم خیلی زیاد باشه چیزی که میخوام ! اما خب با مشکلات این سال های اخیر باز هم به خودم حق میدم حتی اگر نشه ! منظورم از حق دادن این نیست که من اشتباهی نکردم ! (در صورتی که شاید واقعا ریشه ای که به قضیه نگاه کنیم اشتباهی نکرده باشم ...! یعنی واقعا فکر نمیکنم دوس داشتن کسی اشتباهی باشه که از من سر زده ! و تمام مشکلات !) حالا که اینجوری شد یه تعریفی از دوست داشتن بگم یا شاید بهتره بگم عاشق شدن :
وقتی تو چشمای یه نفر برای اولین بار نگاه میکنی و احساس میکنی دلت لرزید دلیل بر این نمیشه که 100%  عاشق شده باشی ! اما وقتی توی چشماش نگاه کردیو تونستی تا عمق وجودش بری معلومه که عاشقی ... وقتی نگاه خسته اش رو که پر از غم روزگاره خوندی و بعد یهو دلت ریخت معلوم میشه که عاشقی ... وقتی بعد از چند سال که دیگه حتی نمیدونی داره بهش چی میگذره و چی کار میکنه یهو انگار یکی بهت میگه گوشیتو بردار و بهش زنگ بزن الان گوشیش روشنه ! و تو  این کارو میکنی و به جای این که این دفعه اون صدای (     )  از توی گوشی فریاد بکشه دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد بعد از چند تا بوق ازاد گوشیشو برداره و با صدای گرم و مردونش بگه بله و تو اینور فکر کنی که داری سنگ کپ میکنی و نتونی چیزی بگی و اون چند بار تکرار کنه و تو گوشی رو قطع کنی  و شاد و سرمست شی از اینکه اون اومده پیش خانوادش و دوستاش و مطمئنا داره خوش میگذرونه و تو خوشحال شی و براش دعا کنی که حسابی بهش خوش بگذره ...  و بعد تازه به این فکر کنی که خدایا من از کجا فهمیدم ؟!!! و خودت هم نتونی جوابی براش پیدا کنی ...عشق یعنی اینکه دیگه کسی نتونه جای خالیه اونو برات پر کنه ... توی عشق دوباره ای وجود  نداره ... همش یه باره ... همه چیز یه بار پیش میاد و هیچ تجربه ای در کار نیست ... فقط یه چیزی میمونه ... اینکه از دستش ندی ! اینکه بسازیش ... با یه نفر با همونی که عشقت بوده میتونی دوباره بسازیش ... اگر میگم عشق دوباره نداره منظورم اینه که آدم توی زندگیش فقط یه بار عاشق میشه اما میشه دوباره و دوباره عشقشو با عشق اولش شروع کنه ...
دلم میخواد بازم بگم اما به ساعت که نگاه میکنم میبینم خیلی دیر شده ! و مجبورم برم ... این تنها نظر من بود درباره ی عشق ... هر کسی میتونه تائیدش کنه یا ردش کنه !