دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

یکی که من نیستم ...

یه چیزی توی وجودم میگه بیخیال همه چیز شو .. هر چیزی که ساختیو بشکن ... برو به حال و حولت برس ... واسه کی دلتنگی بیچاره ! واسه اونی که نمیخوادت ؟؟؟ اونی که نمیخوادت نیست ! رفته پی زندگیش ... خیلی وقته که رفته ! خیلی وقته که بهت گفته ... خودش گفته که میخواد بره پی زندگیش ... حالا تو نشستی اینجا نگرانی که چرا خبری نشد ازش ؟ چرا وبلاگشو آپ نمیکنه؟! (گرچه خیلی وقته که دیر به دیر  آپ میکنه...) چرا پیداش نیست ؟ چرا دیگه هیچی نمیگه ... بابا جان خودت گفتی برو .اونم رفت .. بعدشم هی بیشتر و بیشتر رفت ... انقدر رفت تا خودشو محو کنه ... اما تو هی پررنگش کردی ... هی بزرگش کردی ... کو پس ... آخه نیست که ...

هی تو ذهنم وز وز میکنه میگه : ببین ..ون لغ دنیا  وهمه ی آدماش ... تو خودت زندگی کن واسه خودت ... حالشو ببر ... داره بهم میگه تو زندگی از همه رد شو .. کسی رو هم پایبند خودت نکن .. بذار اونام رد شن !

هی بهم میگه : نگاه کن به اطرافیانت .. بعد مدت زیادی با دوست پسراشون بهم میزنن تازه کلی هم عاشق  وشیفته ی طرف بودن .. یه چند هفته ای هم اونجوری میمونن ... بعد میرن با یکی دیگه دوست میشن ...شاید هنوز تو فکر قبلیه هستن اما بیرون رفتنشونو عشق وحالشون با این یکی جدیده به راهه !!! اونوقت تو چند ساله نسشتی اینجا و چشم دوختی به راه کسی که بهت گفته راهش از تو جداست ! کسی که حتی نمیشه گفت اون موقع هم دوست پسرت بوده ! اما تو دوسش داری ! هی نشسته تو مغز  وفکر منو این حرفارو میبافه واسه خودش !!!

با این وجود ... یه لحظه بهش میگم : عزیزم برای چند دقیقه خفه شو و گوشیو بر میدارمو به گوشیش زنگ میزنم ! بوق آزاد میزنه ... مثل یه آدم ترسو با اولین بوق آزاد گوشی رو قطع میکنم .. و فقط خبر دار میشم که ایرانه ! چون اون خانومه با اون صدای مضحکش نمیگه : دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد ، د موبایل ست ایز آف ! و این باعش خوشحالیه من میشه .. که پیش خونوادشه  دوباره ! اونی که تو مخم هی وز وز میکرد و نمیدونم کیه و چیه : یهو میگه اااا این چقدر ایرانو دوست داره همش اینجاس که !! ومن یاد اون موقع میفتم که میگفت نمیرم که بمونم بر میگردم ومن قبول نمیکردم !!! اما حالا برگشتن یا برنگشتنش هیچ چیزی برای من نداره ... موندنو نموندنش هیچ تاثیری توی زندگیم نداره .. اما من هنوزم خوشحالم برای اینکه اون زندگی میکنه .. امید داره و خودشو زندگیشو توی یه جریان اکتیو قرار داده ... من همیشه براش  آرزوی موفقیت میکنم چه بفهمه چه نفهمه ... چه بدونه چه ندونه ... چه باور کنه چه نکنه ... چه بخواد چه نخواد ...

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
لازم به گفتن نیست سه‌شنبه 25 تیر 1387 ساعت 07:04 ق.ظ http://www.mxu.blogsky.com

سلام
نمیخواد بگی بیخود اومدم یا اینکه نمیخوای جوابمو بدی . چون در هر صورت من دیگه به وب تو سر نمیزنم . میدونم که الان پای کامپیوترت داری به این کامنتم ، بی اندازه میخندی . بخند ... خوشحال شدن یه دوست برام اندازه کل دنیا ارزش داره . اومدم اینجا تا چند تا موضوع رو بگم . چون احساس بدی نسبت به آخرین جواب کامنتت داشتم . تو در آخرین کامنتت به من توهین کردی . خواسته یا نا خواسته . اما من نیومدم اینجا تلافی کنم یا اینکه بگم چه وب خوشکلی داری یا حتی بگم طرز تفکراتت عالی تر از اونی که فکرشو میکردم . چون اینا رو خودت هم میدونی و بارها گفتم . اومدم اینجا تا از تو عذر خواهی کنم .
تو دنیای ما آدمای باهوش کم احساس همیشه عقل حرف اول رو میزنه . پس از تو بخاطر توهینی که بهم کردی خرده نمیگیرم . اومدم فقط بهت بگم قدر خودتو بدون . فرقی نمیکن که ایران بخوای زندگی کنی یا خارج از ایران . مهم اینه که قلبی داری که پاک تر از آب چشمه های سبلانه .
میخوای بگی برم گمشم . باشه میرم گم میشم . من که یه عمر تنها بودم . اینم روش . اما بدون هر کی به تو گفت دوست یا دوست عزیز ، منظور خاصی نداره . البته بهت حق میدم . تو شهری که هوس جای احساس حقیقی رو گرفته این جور حرف زدن طبیعیه . در آخر برات آرزوی موفقیت در کنکور و تمامی مراحل زندگیت رو دارم .
همیشه پیروز و موفق و در پناه حق . mxu عاشق تنها .

سلام
ببخشید من اصلا یادم نیست آخرین کامنت تو و جوابش چی بوده ! خیلی عذر میخوام اما الان درگیر تر از این حرفهام ...
تو چرا همیشه میخوای فکر کنی که میدونی عکس العمل من چیه نسبت به کامنتایی که میذاری ؟؟ خب باید بگم خوشبختانه یا متاسفانه نمیتونی بفهمی من چه عکس العملی خواهم داشت !!! نه تنها نخندیددم به کامنتت بلکه گریه هم نکردم !‌(این مثلا شوخی بود با کسی که باهام دعوا میکنه ) خب ببخشید ! اما من اصلا هیچ حس یا حرکت خاصی نداشتم فقط با خودم گفتم چی داره میگه ؟؟؟؟
میدونی نمیدونم چن وقت گذشته از اون آخرین کامنت .. خب بهتر بود همون موقع میگفتی تا من میفهمیدم چی میگی !‌
در هر صورت مرسی از تعریفاتت .. و ما خوشخال میشیم هر وقت که بیای و اگه نیای هم .. دیگه دست خودته .. میتونی هر کاری که میخوای بکنی .. زندگیه خودته .. فکر خودته ... کامپیوتر خودته ..
من هم آرزو میکنم هر جا هستی و هر کاری میکنی خوب و خوش و سلامت باشی :))

نعمت چهارشنبه 26 تیر 1387 ساعت 12:19 ب.ظ http://nematkhan.blogfa.com

سلام....خوب بود
به ما هم یه سری بزن

محیا جمعه 28 تیر 1387 ساعت 02:02 ب.ظ

آیدااااااااااااااااااااااااااا !

اشکم رو در آوردی !

خوبی ؟ کجایی بابا ؟ :*

جونننممممم
چرا بابا جان چی گفتم مگه ... اشک نداشت که :)))
مرسییییییییییی .. همین جاهامم .. باز که آدرس بلاگتو نذاشتی .. دگه میخوام بیام بترکونمشااا ... کنکورم تموم شد :))

غریبه آشنا سه‌شنبه 1 مرداد 1387 ساعت 01:02 ق.ظ

امشب انگار تمومی نداره چون texts تو تمومی نداره.
به قول آلکساندر دوما :
قوی ترین مردها در برابر اراده زن ها چیزی نیستند.
ولی من حرفشو قبول ندارم چون فاصله ها باعث میشه دل دختر هش فقط تنگ بشه.
من برای خودم ۲تا قانون دارم :
۱.کسی که به فکرشی اونم به فکرت
۲.کسی رو که دوسش داری اونم تو رو دوست داره.

شاید ...
اونم باز شاید...
این قانونها رو دوست دارم اگه واقعیت داشته باشن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد