دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

سکوت عاشقی

باید بروم بنشینم و فکر کنم ... اما دیگر چه چیزی برای فکر کردن مانده است ... شاید باید بروم  بنشینم  و  بی مقدمه حرف بزنم ... شاید هم باز باید سکوت کنم ... چقدر کم میاورم  وقتی سکوت را ترجیح میدهم ... این روز ها همه درگیرند انگار !! یک خود درگیریه انکار ناپذیر که گریبان همه را گرفته  و ول نمیکند ... محمد جدیدا شعر میگوید ... بد نمیگوید ... نسبت به آن محمد مغرور  و بی استعدادی که در این چیزها میدانم بد نمیگویند ... تازه فهمیدم که انگار این بچه هم با احساس است ...وقتی شعرهایش را خواندم گفتم .: فقط خواهش میکنم حالا عاشق نشو ... بگذار ای ن دوران بگذرد ...درس بخوان ...بعد عاشق شو ... هر چقدر که دوست داشتی عاشق شو ... اما مگر به این حرف های ننه بزرگیه من است که او کی عاشق شود !!! من هم وقتی همسن او بودم آنقدر مغرور بودم که کسی فکرش را هم نمیکرد اینگونه سقوط کنم !!! همیشه در هر کاری از هر کسی انتظار دارند جز من ... همه همینطورند ... نمیدانم چرا انقدر بزرگ و استوار جلوه داده شده ام که هیجکس هم فکرش را نمیکند !! میدانم درون و بیرونم یکی نیست ... میدانم آن غرور و آرامشی که درونم را پر میکند   حتی نصف آن چیزی هم نیست که درون صورتم موج میزند ... همیشه به یک جا ختم میشود ... به من ... به خودم ... به دختری که هنوز برای خودم هم ناشناس است !!!

پی نوشت :خواب بابا رو دیدم ! مثه همیشه آروم بود  ولبخند میزد ... یه جوری انگار تو خواب میخواست بگه که من اگر پیشتون نیستم چون همش ماموریتم ! همه روان نویسامو با ترانسپرانتامو (همون ماژیک رنگیا دیگه من میگم ترانسپرانت ... بعضیا یه چیز دیگه میگن !!) دادم بهش ... میگن خوب نیست چیزی به مرده بدی ... ولی من همه ی اونا رو دادم ... فک کنم چند تا آلبوم عکس هم با خودش برد ... آخه داشت دوباره میرفت ماموریت !!!

نظرات 13 + ارسال نظر
نیلوفر یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 01:30 ب.ظ http://neeloofar.com

من قبلا اومده بودم اینجا ولی کامنت نذاشته بودم
نوشته هاتو خونده بودم
راجع به پدرت...برادرت...مامانت.
رژیم گرفتنت :)
حالا دوباره اتفاقی اومدم
آهنگ دختر توی آینه رو شنیدی؟ سپیده خونده

آره شنیدم ... دوسش دارم ..

آمیتیس یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 01:40 ب.ظ http://dokmeh.blogsky.com/

سلام.تجربه ی دیگران برای خودشونه ما باید خودمون تجربه کنیم اینه که گاهی سقوط می کنیم.از هرچیزی منع بشیم نا خود آگاه بهش اشتیاق نشون میدیم شاید به خاطر همینه که زمانی که خیلی زده حتی برای دوست داشتن عاشق میشیم.نمیدونم قضاوتم نمیکنم فقط نظرمو میگم

رفوزه یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 02:19 ب.ظ http://partizanha.blogsky.com

شاید این دوگانگی برای خیلی از ماها رخ بده و ظهور کنه! ولی اینش مهمه که با نگرش مثبت و در جهت رفع نقص ها برآئیم. اعتقاد دارم خودبزرگ بینی بعضی وقتها به آدم روحیه و حس شجاعت طلبی میده! با نظر آمیتیس نسبتاْ‌موافقم ....

علی اکبر یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 04:41 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
انگار آینه هم برای شناختن خودت به خودت کارایی نداره باید فکر دیگر کرد عشق راه حل خوبیست اگر...

موفق باشی

عشق ؟؟؟؟؟؟
بیخیال ... اعصاب حرف زددن ندارم نمیدانم چرا !!

بارون یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 07:09 ب.ظ

نمیدونم واللا. عجیبه. منطقه۱۳ و ۱۵ و ۱۶ که هر کی میشناختم قبول شده بود. البته باور این که سابقه نداشتن و قبول شدن واسم تقریبا غیر ممکنه. چون هیچکس نمیتونست بدون تحویل دادن کپی ابلاغهای ۵ سال از اداره معرفی نامه بگیره و از این نظر کاملاْ مطمئنم. اونهایی که مشناختم هم حدوداْ ۲۰ نفری میشدن که همه شونم عالی خونده بودن و قبول هم شدن. حالا انشا الهه که مامان شما هم زودتر از این بلاتکلیفی در میاد. ماچشم بکن از طرف من...

رضا یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 09:35 ب.ظ http://hoof.blogsky.com

سلام آیدا جون
وبلاگ قشنگی داری خوب می نویسی پیش من بیا خوشحال میشم.منتظرتم

دخترک دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 07:53 ق.ظ http://oneday.blogsky.com

من اصلا اعتقاد ندارم که آدم اگه به مرده چیزی بده خوب نیست به نظره من آدم وقتی عزیزترین کسشو تو خواب میبینه باید هر کاری دلش خواست بکنه ...
داری غصه میخوری از یه چیزی هنوز کشف نکردم چیه

محمد حسین دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 08:05 ق.ظ http://hosein1992.blogfa.com

سلام خیلی عالی بود اگه میشه قالب را عوض کن

ali دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام آیدا جان از راه دور برایت نامه می نویسم اگر نگاهی به آینه دلت کنی خواهی فهمید که من همان گل شقایق هستم که در شوره زار زندگی می کنم
سایت خوبی داری امیدوارم خودت هم خوب باشی چون من تو را در آینه دلم میبینم
چاکر شما علی

mxu دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.mxu.blogsky.com

mxu دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.mxu.blogsky.com

سلام آیدا جون
اول که به خاطر وبلاگ جدیدت بهت تبریک میگم
دوم بعد از امتحانام میام پیشت
خدانگهدار عزیزم تا بعد

محیا دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 09:27 ب.ظ

نه حالا خدایی انقدر کتاب بهش گفتی خواهش می کنم الآن عاشق شو؟ :))‌


چه پی نوشتت دوست داشتنی بود...

نه نگفتم لطفا الان عاشق شو ... ولی واقا گفتم محمد خواهشا الان عاشق نشو !!!
میسسیییییی بوووسس

نوشزاد جمعه 21 دی 1386 ساعت 04:40 ب.ظ

یه جمله تازگیها خوندم که خیلی این روزا بهش اعتقاد پیدا کردم:
((عشق اونقدر ارزش نداره که بخاطرش غرور رو از دست بدی))
آخه همیشه فکر می کردم همه چیزو باید فدای عشق کرد

خیلی پی نوشت قشنگی بود
شاید دلش واستون تنگ شده که آلبوما رو برده

اینم یه نظره نوشی جونم ... اما به نظر من عشق همینه ... از دست دان غرور ... حالا یه جا دو طرف با هم این کارو میکنن که خب واسه هر دو تاشون خوشاینده !!‌اما وقتی یه نفر یه جایی غرورشو میذاره و بقیه ی راهو بدون اون میره درسته سخت میشه ... اما اونم تو اون لحظه قبل از تمام ناخوشایندیهاش لذتشو برده ... یه عشق واقعی همیشه همه چیز رو فدای خودش میکنه ! لازم نیست ما کاری انجام بدیم عزیزم ...
در مورد پی نوشت آره راس میگی حتما همینطور بوده ... گریه ام گرفت از این تعبیر قشنگت ...
مرسی عزیزم ... بوس بوس ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد