-
فرشته ی رویایی
دوشنبه 28 بهمن 1387 12:56
چقد بسوزم اینجا تو حس بچه گونه چقد بگم که میای تو خلوت شبونه هرشب میشینم اینجا شاید بیای دوباره با این دل شکسته که هنوز بی قراره همیشه اشکای من رو گونه ها روونه میدونم وقتی بیای این دل شده دیوونه هیچ وقت قول و قراری نداشتیم که بمونی اما همیشه فکرم پیشت بوده ، میدونی؟ صدای نفساتو از اون دورا شنیدم اما هیچ وقت دلت رو...
-
تو رو از تپش قلبت شناختم ..تو قلبت قلب عاشقای دنیاس ..
شنبه 26 بهمن 1387 21:20
به چند روز گذشته ام که نگاه میکنم کلی واسه خودم گردش و تفریح کردم ..از چهارشنبه تا جمعه که رفتم خونه ی خاله اینا و کلی سوژه ی ولنتاینی داشتیم کادوهای آزی رو درست کردیم و گند زدیم و به گندامون خندیدیم و هی رفتیم خرید کردیم دوباره اومدیم دیدیم یه چیزی کم داریم دو باره رفتیم دوباره اومدیم ..یه بار پیاده یه بار سواره...
-
اسم تو هر اسمی که هست ..مثل غزل که عاشقانه اس ..پر وسوسه مثل سفر
سهشنبه 22 بهمن 1387 13:54
مامان همیشه زنگ میزنه و میگه بچه زود پاشو بیا خونه .. همیشه میذاری همه ی مردای آپارتمان هم میان میرن خونه هاشون بعد تو میای .. زشته خب دختر جان .. منم هیشه میگم باشه اما بازم همون موقع میرسم ! مثلا 9 تا 9:30 بعضی وقتام زودتر ! حالا مثلا کجام ی خونه ی نوشی اینام که یه ربع پیاده راهه تا خونه یا با نوشی اینا بیرونم که...
-
روز و شب دنبال یه راه چارم که بازم پامو تو قلبت بذارم ...
شنبه 19 بهمن 1387 20:43
دیروز کلی بهمون خوش گذشت ... فهمیدم که خیلی عوض شدم .. (اشتباه نکنین از لحاظ روحی و احساسی هیچ فرقی نکردم !) منظورم کاملا تغییرات جسمانیه .. دیروز با آزی و آتی و ماهی و محمد و بقیه رفتیم باغ مستوفی (یه باغی که قبلا بیشتر شبیه باغ بود حالا یکم پارک شده توی ده ونک ).. جای باحالیه ..یه زمانی که خونمون اونجا بود زیاد...
-
...
جمعه 18 بهمن 1387 19:58
دارم بالا میارم از دونه دونه این آدما ... یکی بیاد منو بگیره ... حالم بده از دست همشون ... چه قدر باید خودمو خر کنم ؟؟؟چه قدرررررر؟؟؟ بالا میارممممممممممممممممممممم ...
-
هر جا میرم اما بازم یادت میفتم .. اینو به همه گفتم :)
چهارشنبه 16 بهمن 1387 22:14
چقده ننوشتم ؟ خیلی وقته ؟ یا به نظرم میاد که خیلی وقت باشه ؟ خیلی وقت ندارم بیشتر درگیر مسائلمم البته این درگیری بد نیست فقط فکرمو مشغول کردن ! یا همش باشگاهم یا اینکه دنبال یه سری از کارام بودم ! گفتم باشگاه .. یه خانومی جدیدا اومده باشگاه و خصوصی ثبت نام کرده ! ما بالا آوردیم انقده این از بچه هاش تعریف کرد حالمونو...
-
تنها :یعنی تو نباشی
یکشنبه 6 بهمن 1387 13:02
تنها یعنی بی تو و به جز این هیچ واژه ایی نمیتواند خلوت شبهای مرا پر کند ! تنها یعنی تو نباشی و این همیشه پایان شادیهاست تنها یعنی با تو نبودن و این همیشه بدترین راه است تنها یعنی تو را نداشتن و این تمام لحظه های من است! (آیدا)
-
دارم آروم آروم مرگو به جون میخرم .. دیدی چی اومد سرم؟
دوشنبه 30 دی 1387 22:19
جدیدا آدما و شخصیتای متفاوتشون خیلی برام مهم شدن ! عنی خب با بزرگ شدنم و بیشتر قرار گرفتنم توی اجتماع دارم خیلی چیزای تازه ایی رو میبینم که هم جالبن هم اعصاب خورد کنن هم غم انگیزن هم خوشحال کننده ان .. همین که به آدم درسای بزرگی رو میدن ! الان بنا به موقعیتی که دارم جایی هستم که بیشتر آدماش یعنی 99% از قشر غنی جامعه...
-
میوه های آرزو رسیدنیست ...
شنبه 28 دی 1387 02:03
تو چه ساده ای و من ، چه سخت تو پرنده ای و من ، درخت. آسمان همیشه مال توست ابر، زیر بال توست من ، ولی همیشه گیر کرده ام. تو به موقع می رسی و من، سال هاست دیر کرده ام. خوش به حال تو که می پری! راستی چرا دوست قدیمی ات _ درخت را _ با خودت نمی بری؟ عرفان نظر آهاری
-
تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش میگیرم ...
دوشنبه 23 دی 1387 20:48
دیدی یه وقتایی پری ..اما نمیتونی حرف بزنی ..حتی نمیتونی بنویسی .. دیدی ؟؟ (اگرم ندیدی حالا ببین !) چه حالی میده این یه روز درمیون ورزشه اونم روزی ۵ ساعت .. گوش شیطون کر این ماه رکورد شکوندمو دارم همشو میرم ! چه حال بیشتری میده اون خواب بعدش که اندازه مرگ آرامش داره ! همون یه ساعت مردن یه روز درمیونم واسه ما غنیمته !...
-
شکستن ها ...
یکشنبه 15 دی 1387 23:12
شاید اگر بنویسم خالی شوم ... اما انگار نمیتوانم حتی ... نه با قلم نه با این دکمه های لعنتی .. هیچ چیز آرامم نمیکند ! هیچ چیز آرامشی را که میخواهم ندارد ! دوباره از خواب بیدار شده ام ! از رویاهایم که بیرون می آیم هر دفعه بدتر از دفعه ی قبل میشکنم ! و هر دفعه با خود میگویم این آخرین بار شکستن است ! یا تمام میشوم یا دیگر...
-
بازی مرگ..
سهشنبه 10 دی 1387 23:04
یه فشار سنگینی داره به روحم وارد میشه میدونم از چی نشات میگیره اما نمیتونم کاریش بکنم ! چه قدر سخته ... حوصله ی اینکه اطرافیان هم بخوان یه فشار دیگه ای به این فشار اضافه کنن رو ندارم !! میتونم خیلی راحت بشورمشونو بذارمشون کنار ! میرم باشگاه شاد وخرم بر میگردم خونه ! یهو یه جوری به هر طریقی گند زده میشه به حالم ! حالا...
-
اگه پسر بودم !!!
دوشنبه 9 دی 1387 20:51
یاد دوران مدرسه افتادم ! از باشگاه که اومدم ساعت 4 خوابیدم تا الان که یکم مونده به 8 ! اون موقع ها هم از این کارا میکردم ! خیلی این خوابا حال میده ..البته الان خیلی خسته تر بودم چوون دقیقا از ساعت 8:30 صبح تا 12:30 بادی بیلدینگ کردم ( به قول گیلاسی : آیکون یه آرنولد درب وداغون) .بعدشم با نوشی کلی پیاده روی کردم ! توی...
-
سلام ...
جمعه 6 دی 1387 15:34
میخوام دوباره بنویسم ... برمیگردم ! نمیخوام دیگه دلتنگیه یه وبلاگ ساده هم به دلم بمونه ! فکر که میکنم مبینم برای چی چیزی رو میتونم داشته باشم از خودم بگیرم ! خود آزاری پیدا کردم فکر کنم! ... حتما دوباره مینویسم !
-
خدا حافظی
پنجشنبه 9 آبان 1387 13:35
سلام ... یه روزی توی همین ماه اما سه سال پیش شروع کردم به وبلاگ نویسی .. اون موقع ۱۶ سالم بود و بدجوری عاشق بودم ! فکر میکردم خیلی راحت خیلی بی دغدغه برای هم میشیم .. خیلی ساده بودم اون موقع ها و خیلی صادق ! اولین باری که شعر گفتم مهر ۸۴ بود .. چه قدر بعدش گریه کردم ... فکر میکردم دارم از دست میدم ... یه حسی یه جایی...
-
میخوام برم ...
چهارشنبه 8 آبان 1387 17:00
زده به سرم جمعش کنم این وبلاگو ... دلم نمیاد ... یعنی دل کندن سخته ... اما یه جورایی لازمه فک میکنم ! نمیگم دیگه نمینویسم ... اما خب اینجا نوشتن یه جورایی سخت شده ! وقتی همه میشناسنت دیگه نمیتونی هر چی از هرکی و هر کجایی که میخوای بگی ! حتی از خودتم راحت نمیتونی بگی ! دلم میخواد بی پروا حرف بزنم ! میخوام راحت باشم ......
-
اگر نمی آیی ...
یکشنبه 5 آبان 1387 23:48
اگر نمی آیی دلتنگیهایم را هم با خود ببر ... مگذار اینگونه فرو بریزم از غم دوریت ... مگذار اینچنین بشکنم که نتوان تکه هایم را بند زد ... مگذار از دست بروم ... اگر نمی آیی ،صبر را هم ببر ..که دیگر به انتظار چه کسی صبوری کنم ؟ ... اگر نمی آیی ، امید را هم بگیر تا رها شوم از این قفس تنگ ... از این چهار چوب زمان ... از این...
-
مهم ...
شنبه 4 آبان 1387 19:49
مهم چیه ؟ توی زندگیای ماها واقعا مهم چیه ؟ خودمون چه قدر مهمیم ؟.. چه قدر خودمون واسه خودمون ارزش داریم ؟... چه قدر واسه دیگران ارزشمندیم !! مطمئنا هر کسی خودش ارزش خودشو تعیین میکنه و حد و حدود برخورد کردن باهاشو !!! بعضی وقتا اونقدر صمیمی میشم که طرف مقابل فکر میکنه چه قدر میتونه راحت باشه باهام ... این طرف مقابل...
-
من پر از وسوسه های رفتنم ...
شنبه 27 مهر 1387 20:28
گریه دارم گریه دارم گریه دارم ... از صبح گریه کردم ..اشک ریختم ... خوابیدم ! کارای مفیدم کردم اما گریه هم زیاد کردم ! هنوز هم دارم ! چقدر بدم میاد از این هوای تاریک ساعت ۶ عصر ... که وقتی چشمامو از خواب گریه آلودم باز میکنم اتاقم تاریکه تاریکه ! چقدر بدم میاد از خودم که انقدر بیهوده ام ... اینقدر دلبسته و وابسته ام !...
-
عنوان ندارم !
جمعه 26 مهر 1387 23:54
* کاش میشد هنوز به اندازه ی همون سالها صادق بود ...کاش میشد با هر کسی صادقانه برخورد کرد و جواب خوبی گرفت ... کاش تا محبت میکردی عاشق نمیشدند ! کاش وقتی محبت میدیدی عاشق میشدی ... کاش همه چیز خوب بود و فقط غم بی پری بود ... کاش آن هم نبود ... کاش مادر بزرگ هنوز پیر نشده بود ! کاش پدر بزرگ بدون واکر هم راه میرفت ... و...
-
رد شدممممممممم :)))
پنجشنبه 18 مهر 1387 09:17
با اعتماد به نفس کامل گفتم من قبولم ! روز آخر قبل از امتحان با ماشین مربیم قشنگ خودم رانندگی میکردم و اون باهام کاری نداشت ! مامانمم که دیده بود گفت تو قبولی :))) حتی فکر میکردم آیین نامه قبول نشم ! اما فکر نمیکردم شهرو رد بشم ! اما رد شدم .. حالا میگین چرا؟ به خاطر یه سری چیزای همیشگی ... هول شدن الکیییی ..گرچه استرس...
-
تولد شیما ..
سهشنبه 16 مهر 1387 23:37
دیشب تولد شیما بود .. رفتیم خونشون ... منو شیما و نوشزاد و مامان شیما با دوستش بودیم ... کلی رقصیدیم و خودمون واسه خودمون شلوغ کردیم ... خوش گذشت .. خیلی خوش گذشت .. آخرشم تصمیم گرفتیم که منو نوشی شب بمونیم تا صبح سه تایی با هم واسه شیما بریم تعلیم رانندگی ... بازم بیشتر خوش گذشت ... حالا فردا هم امتحان داریم .. هم...
-
گفتنی ها رو باید گفت ...
دوشنبه 15 مهر 1387 00:44
نوشی میگه: باید قدر این لحظه های با هم بودنمونو بدونیم ... شیما میگه : آره باید بدونیم .. پس فردا که شوهر کنیم میگم که میریم همو میبینیم .. اما خیلی کم میشه همونم ... منم طبق معمول چیز خاصی نمیگم و فقط تایید میکنم حرفاشونو ... محمد میگه : میگن این فیلم دعوت خیلی مسخرس ! میگم : وا نه بابا ب نظر که جالب میومد تبلیغش .کی...
-
سام
پنجشنبه 11 مهر 1387 16:30
چهارشنبه 10/ 7 صبح: خوب رانندگی میکنم ! اعتماد به نفس گرفتم . ترسم کمتر شده ... پامو آروم از روی کلاژ بر میدارم ... سرعت عملم بالا رفته ... میزنه به سرم با سرعت میرم ... آقای مربی میگه ..حداقل برو دنده 3 انقدر سرعت گرفتی !! هیجان دارم ... چهارشنبه هم امتحان دارم ... امیدوارم جلوی سرهنگ دست و پامو گم نکم !! ظهر: خونه ی...
-
با من باش ...
سهشنبه 9 مهر 1387 22:07
یه چیزی اینجا درست نیست ! یه چیزی درونم گم شده .. یه چیزی که باید باشه و نیست ... یه چیزی که منو بهم میریزه این نبودنش ... گمشده اما همش جلوی چشممه ... هر جا میرم ... هر کاری میکنم ! شاید وجود یه کسی باشه ... کسی که نمیدونم چرا ؟ نمیدونم چی کار میکنه ... کسی که میخواد اما نمیخواد ... کسی که نذاشتم بمونه و بعد پشیمون...
-
یک به یک
دوشنبه 8 مهر 1387 18:36
نابغه (تاثیر پذیر، درون گرا، آرمان گرا، متفکر) جواب یه تست روانشناسیه ... لینکشو براتون میذارم تو لینک های روزانم .. نمیدونم چرااین بلاگ اسکای من مشکل داره اینج نمیشه بذارم :)) تو یک تیپ "نابغه" هستی. تو می توانی ساکت و کم حرف باشی اما پشت ماسک خاموش و کم حرف تو، یک ذهن فعّال وجود دارد که به تو اجازه می دهد...
-
مدرسه ...
سهشنبه 2 مهر 1387 18:41
دلم تنگ شد برای مدرسه رفتن .. برای دانش آموز بودن ... برای روز اول مدرسه ی هر سالم ...برای دبستانم ..راهنمایی هایی که هر سال مجبور شدم عوضشون کنم و دبیرستانم ... برای دبیرستانم بیشتر از همه تنگ شد ..برای روزهایی که رفتن و دیگه بر نمیگردن ... برای خاطراتی که همیشه میمونن .. برای همشون بدجوری دلم تنگ شد ... توی فامیل...
-
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر/ یادگاری که در این گنبد دوار بماند
پنجشنبه 28 شهریور 1387 14:58
بگو که گل نفرستد کسی به خانه ی من / که عطر یاد تو پر کرده آشیانه ی من انگار تب دارم .. اما یخ یخم ! چشمام میسوزه از اشکایی که سرازیر نمیشن ...بغض داره خفم میکنه .. از چی ناراحتم ؟؟ چی داره منو داغون میکنه ؟ پدری که امروز تولدشه اما نیست ؟ من باید تبریک تولدشو بهش چه جوری بگم ؟؟؟ انقدر کار داشتم که حتی وقت نکردم برم سر...
-
هیچکی عاشقت اونجور که منم .نبودو نشد .لاف نمیزنم !
سهشنبه 26 شهریور 1387 20:52
* * اونقدر تنهام که فقط خودمم ... اینم از منی که فکر میکردم خیلیا رو دارم ! هنوزم دارم اما تنهام ! * امروز رفتم منوچهری ! یه عالمه چمدون دیدم ... خب حالا کدومو بخرم ؟؟؟ (واسه این کار نرفته بودم ! هنوز خیلی زوده .)من دعا میکنم درست شه ...فقط کاش خدا باهام بازی نکنه ... حوصله و جنبه ی بازی کردن رو ندارم ! * رانندگی هم...
-
شاید همین حالا ...
شنبه 23 شهریور 1387 15:14
نمیدونم چرا قرار نیست من یکم به ارامش برسم ! شاید چون قانع نیستم نمیدونم ! شاید چون خیلی چیزا ... شایدم چون قراره از یه جایی به بعد به ارامشی برسم که تموم شدنی نباشه ... شاید باید زمان میگذشت و من بعد از این دو سال سختی و گذروندن این حالتا حالا به اینجا میرسیدم ... درسته که همیشه حرف از رفتن بوده و من همیشه خودم بودم...