دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

تو رو از تپش قلبت شناختم ..تو قلبت قلب عاشقای دنیاس ..

به چند روز گذشته ام که نگاه میکنم کلی واسه خودم گردش و تفریح کردم ..از چهارشنبه تا جمعه که رفتم خونه ی خاله اینا و کلی سوژه ی ولنتاینی داشتیم کادوهای آزی رو درست کردیم و گند زدیم و به گندامون خندیدیم و هی رفتیم خرید کردیم دوباره اومدیم دیدیم یه چیزی کم داریم دو باره رفتیم دوباره اومدیم ..یه بار پیاده یه بار سواره خولاصه هر کاری خواستیم کردیم واسه خودمون ! حالا نکته ی جالب توجه این کارامونم این بود که هر جا کارمون گیر بود فحش و میکشیدیم به هر چی ولنتاینه و کادوء و دوست داشتنههههه ... واقعا هم فک کنم یه جورایی جد و آبادمون اومد جلو چشممون تا تموم شد :))) البته میدونین چیه ما خودمونم مرض داریم انگار مجبوریم هی به خودمون زحمت بدیم ولی از اونجایی که خیلی خیلی خیلی با سلیقه و با کلاستو با فکر و با شعور و با کمالاتیم بازم همون مرضی رو داریم که قبلا گفتم !!

خاله میگه شماها بیکارین واقعا ! یعنی چی این ادا اصولا اصن یه کاری کنین موقع این جور مناسبتا با دوستاتون قهر کنین بعد دوباره آشتی کنین ..من که غش کرده بودم از دست این خاله ی با فکرم .. گیرم داده بود به من که تو چرا از این ولنتاین بازیا نمیکنی ؟؟ تو کادوتو اماده کردی .. منم هی میگم خاله جان به پیر به پیغمبر من دوست پسر ندارم ! هی میگه نه خاله جان مگه میشه تو این دوره زمونه همه دارنن .. میگم خب ندارم به خدا ..میگه نه خاله راستشو بگوو ..آزی میگه مامان الکی نمیگه خب نداره ! دیگه خالم کلی کیف کرده ! کلی به به چه چه کرده که آفرینو جالبه و از این حرفااا ...

دیروز عصر رفتم خونه ی نوشی اینا (خودمونیما یه لحظه نمیتونم این نشیمنگاهم رو بذارم روی مبل خونموننن !) آره داشتم میگفتم رفتم خونه نوشی اینا ..بعد یه ساعت نشستم دیگه میخواستم پاشم بیام که مامانش پیشنهاد داد که من ونوشی و فرد (یا به عبارت همگانی فرزاد!) من بهش میگم فرد ..اونم به من میگه ادم .. آره میگفتم مامانش پیشنهاد داد منو نوشی و فرد بریم سینما و ما هم که ااز خدامون پاشدیم ساعت 8 رفتیم چارچنگولی .. البته سانسش 9بود ...دیر شد ولی کلی خندیدیم ... خداییش اصن فک نمیکردم اینجوری باشه ! فرد میمیگفت سومین بارشه که میاد فیلمو ! منم حاضرم یه بار دیگه برم !

امروز دیرتر رفتیم باشگاه با نوشی ..منم کلی وقت داشتم یه عالمه آرایش کردم ! کلی چشمامو سایه زدمو و اینا به قول نوشزاد عروس شده بودم ! همه هی گفتن وای چه خوشگل شدی ..چه خوشگل سایه زدی چی کار کردی !! چه جوری زدی !! وای یعنی پشیمون ششدمااااا ... یکی نیس بگه اصن مرض داری انقده میمالی ؟؟ نوشی میگفت آیدا امروز اسفند و بخور دیگه دود نکن از دود و اینا گذشته !

فردا میریم خونه ی مهی جونم استخر .میدونم کلی خوش میگذره ! خیلی وقته استخر نرفتم .. اونم اینجوری راحت :))

سه شنبه هم که میرم دانشگاه دیگه انتخاب واحد ! هنوزم یه جاهایی خیلی دو دلم اما دیگه میگم آیدا جون خفه شو حرف نزن .. بسپر دسته خدا ! به قول یکی گفت ماها خدای میکنیم نمیذاریم خدا اون کاری رو که صلاحه برامون انجام بده ! چمدونم ما که سپردیم دسته خودش دیگه خوب و بدشم با خودش :)) فقط من گفته باشما این ترم که بیشتر از دو روز عمرا نمیرم !

به به چه نوشتم ! کی فکرشو میکرد اما خب نوشتم دیگه .. حالا فعلا برم کارامو بکنم ..کلی کار دارم فعلا بای :

نظرات 4 + ارسال نظر
م س ا ف ر یکشنبه 27 بهمن 1387 ساعت 01:09 ق.ظ

همیشه همینجووووووری خوش باشی

مرسییییییییییییی:))

نوشی یکشنبه 27 بهمن 1387 ساعت 01:09 ب.ظ

وای دیدی چه استخری رفتیم!!!!
من هی دیروز گفتم مریضم ولی هیچکی باور نکرد :)
نمی دونم چرا من همیشه باید بیوفتم بمیرم تا همه باور کنن؟؟
(شوخی می کنماااا)

نمدونم چرا کوچولو ی من شاید چون همیشه میخندیییی (بووووووووووس)

هومن یکشنبه 27 بهمن 1387 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.hoomy.persianblog.ir

حالا صبر کن ببین خدا چی کار می کنه....
راستی استخرم خوش بگذره .. منم خیلی وقته نرفتم..
فقط زیاد شلوغ نکنی.

نرفتیم که این نوشی خانوممون تب فرمودن :))))

نوشی یکشنبه 27 بهمن 1387 ساعت 11:34 ب.ظ

آره دیگه ما همین خنده هامون به بادمون داد!!!
(بازم شوخی می کنمااا)

از دست تووووو (خنده)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد