دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

رد شدممممممممم :)))

با اعتماد به نفس کامل گفتم من قبولم ! روز آخر قبل از امتحان با ماشین مربیم قشنگ خودم رانندگی میکردم و اون باهام کاری نداشت ! مامانمم که دیده بود گفت تو قبولی :))) حتی فکر میکردم آیین نامه قبول نشم ! اما فکر نمیکردم شهرو رد بشم ! اما رد شدم .. حالا میگین چرا؟ به خاطر یه سری چیزای همیشگی ... هول شدن الکیییی ..گرچه استرس نداشتمااا.. ولی خر بازی درآوردم ! من با ماشین خودمون تو چه سر بالایی ایی به چه خوبی دوردوفرمون زده بودم ... کلا رو دورم شک داشتم که عالیه ... آقا همون اول کار دورم رو به گند ترین نحو ممکن انجام دادم :))) پارک دوبلمو رفتم تو جدول ! دیگه بگم براتون یه جا اومدم دنده عقب بگیرم تو دورم پامو گذاشتم رو گاز !! خلاصه که گندی زدم .. افسر خانومم گفت متاسفم عزیزم .. چرا کنتر از دستت خارج شده؟ .. منم گفتم نمیدونم هول شدم .. حالا یه جلسه نوشت واسم ..  

البته به نظر من تقصیر ماشیتم بود .. این ماشین امتحان رو کم گاز میدادی میرفت ..اما ماشینی که من باهاش تمرین کرده بودم خیلی بیشتر باید گاز میدادی تا بره ... همین کلی گند زد به کار ما :))) حالا نمدونم یه دو جلسه با ماشین امتحان بگیرم .. مترسم مربیه ناراحت بشه .. اما به هر حال باید هفته ی دیگه قبول شم به هر نحوی که شده .. حوصله ندارم بمونه اصن !  

راستی این افسر امتحان خانوم بود .. ما ها هم براش اسم گذاشتیم بهش میگفتیم افسر خانوم .. 

حالا هم باید برم خونه عمه ناهید جونم ..ش تولد نداست یعنی تولدش که ۱۴ ام بود اما نشد بگیره گذاشت واسه آخر هفته .. ایشالله خوش بگذره بهم ... برم غذاهای عمه ناهیدو بخورم .. وایییییییی نمیدونین چه دستپختی داره که .. خوشمزه ..خوشمزه ..حتما بعدا براتون میگم که چی درست کرده بود ... 

دیگه برم کلی کار دارم .فعلا .

تولد شیما ..

دیشب تولد شیما بود .. رفتیم خونشون ... منو شیما و نوشزاد و مامان شیما با دوستش بودیم ... کلی رقصیدیم و خودمون واسه خودمون شلوغ کردیم ... خوش گذشت .. خیلی خوش گذشت .. آخرشم تصمیم گرفتیم که منو نوشی شب بمونیم تا صبح سه تایی با هم واسه شیما بریم تعلیم رانندگی ... بازم بیشتر خوش گذشت ...

حالا فردا هم امتحان داریم .. هم شهر هم آیین نامه .. یعنی اول آیین نامه بعد اگه قبول شیم شهر !!! یه حسی بهم میگه قبولم ... نمیدونم حالا راست میگه یا دروغ ... دعا کنین برام شماها هم :)

این هفته همش دنبال کارام بودم .. خیلی خسته ام ..هر روز یاد مدرسه رفتنام افتادم .. چقدر راحت بود مدرسه رفتن و درس خوندن ... هر روز صبح میرفتیم میشستیم پشت نیمکتامون ظهرم پا میشدیم میومدیم خونه .. حالا این وسط باید یه درسی هم میخوندیم .. یعنی هیچ کار خاصی نمیکردیم !! بعد این همه همش غر میزدیم که سخته ..وای مردیم ..چقدر امتحان چقدر درس ! حالا که فک میکنم  باز دوباره میبینم که هیچ کار خاصی نمیکردیم !

اینروزا دوباره با تغییر فصل بنده هم تغییرات فراوانی رو در خودم مشاهده میکنم .. تغییراتی بس عجیب و باور نکردنی که انقدرها هم که فک میکنید خوب نیستن ! یعنی اصن بهتره بهش فک نکنین چون اصلا خوب نیستن !! مثلا یکیش اینه که همزمان با غروب زودهنگام  آفتاب اخلاق اینجانب به شدت کانهو به مثلهم  یک سگ (ترجیحا بول داگ) میشه .. و دیگه با یک من عسل هم نمیشه ما رو قورت داد !! یکی دیگش اینه که وقتی تو خیابون راه میرم با خودم حرف میزنم .. البته نه بلند بلند ..همون کوتاه کوتاه ! (هنوز به اون درجات از دیوانگی نرسیدم !) بقیه اش رو هم نگم بهتره .. بذارین یکم فقط یکم آبرو اینجا واسه ما بمونه .. نه حالا اگه گذاشتین .. فعلا ببرم بخوابم کله سحر باید پاشم برم امتحان بدم .. شب خوش :)

گفتنی ها رو باید گفت ...

نوشی میگه: باید قدر این لحظه های با هم بودنمونو بدونیم ...

شیما میگه : آره باید بدونیم .. پس فردا که شوهر کنیم میگم که میریم همو میبینیم .. اما خیلی کم میشه همونم ...

منم طبق معمول چیز خاصی نمیگم و فقط تایید میکنم حرفاشونو ...

محمد میگه : میگن این فیلم دعوت خیلی مسخرس !

میگم : وا نه بابا ب نظر که جالب میومد تبلیغش .کی گفته مسخرس .. خب حتما دوستات گفتن که اونام نوز کوچیکن شاید فیلم سنگین بوده مخشون نمیکشیده !!

یه نگاهی میکنه بهم و میگه : عمه ناهید گفت رفتم قشنگ نبوده !!

مامانم از اونور داره به ضایع شدن من میخنده ...

کارنامه سوممو از لای تقویمام پیدا کردم میگم : به به چه نمره هایی ! ترم اوله ...

مامان توجهی نمیکنه .

میگم :مامان گوش میدی .بیین نمره ها رو یکی از یکی گند تر ... فیزیکو هم که غایب بودم ! این مال اون موقع هاسا ..که گند زدم به زندگیم ...

میگه آره میدونم نمیخوام در موردش حرف بزنی باهام .. اعصابم خورد میشه ...

میگم : چرا ؟ خب به کی بگم دارم میگم ببین چه گندی زدم ... میگه آره یادته .. اون غیبت فیزیکتم حتما واسه همون شبیه که داشت میرفت .. میگم آره ! یادمه هیچ وقت یادم نمیره ... هیچ وقت !!

سام

چهارشنبه 10/ 7

صبح:

خوب رانندگی میکنم ! اعتماد به نفس گرفتم . ترسم کمتر شده ... پامو آروم از روی کلاژ بر میدارم ... سرعت عملم بالا رفته ... میزنه به سرم با سرعت میرم ... آقای مربی میگه ..حداقل برو دنده 3 انقدر سرعت گرفتی !! هیجان دارم ... چهارشنبه هم امتحان دارم ... امیدوارم جلوی سرهنگ دست و پامو گم نکم !!

ظهر:

خونه ی نوشزاد اینام تا عصر ... با هم دیگه خوش میگذره ..

عصر:

مامان نوشزاد میگه پاشین ببرمتون بیرون حال و هوامون عوض شه .. نمیدونم کجا میریم فقط میریم ... از پارک ملت سر در میاریم ... بارون میگیره ..یکم زیر بارون راه میریم .. خیلی شلوغه .. بعد میبینیم که ز این جشنای تلوزیونی هم قراره اجرا بشه .. هنوز شروع نشده ! فواره ی موزیکال شروع میکنه به آهنگ زدن و مردم هجوم میبرن به سمتش ... ما هم خودمونو میرسونیم به یه جای خوب برای تماشا ... رقص آب واقعا تماشییه ... عالیه .. حالا دیگه بارون نمیاد .. ابرا دارن میرن کنار ... آسمون بالای سرمون باز شده .. چند تا ستاره از اون بالا چشمک میزنن .. و آب برامون میرقصه ... و آرامش ...

شب:

نشستیم روی پله های پارک ... برنامه ی جشن داره شروع میشه ... چند تا موزیک پخش میکنن ... مجری میاد ... اقای عباسی ... شهره لرستانی میاد ... عمو نیمای شبکه 5 میاد ... معراج محمدی میاد کلی میخونه ... یه پسر بچه ی خوشگل و با مزه ی دو سه ساله هم تو بغل مامانش نشسته بغل دست ما ... هم مامانش خوشگله هم باباش ... خودشم یه صورت گرد خوشگل داره با چشمای تخس و مغرور ... کلی با من و نوشزاد (آدی بودی) میکنه ... کلی باهاش کیف میکنیم ... بعد با باباش میره یکم پایین تر تو پاگرد پله ها و بازی میکنه...یه بچه ی دیگه میاد که باهاش بازی کنه .. نمیدونم چی میشه که هو دستشو میکشه .. اونم یه لحظه وامیسته و یه نگاه خشونت باز بهش میکنه .. اما مغرور تر از این حرفاس که بخواد بزنه زیر گریه ... دستشو تکون میده .. معلومه که دردش اومده ... منو نوشزادم شروع میکنیم بلند بلند غز زدن که اه چه بچه ی پررویی بود چرا اینو اینجوری کرد و قربون صدقه ی این میریم ... همون موقع از مامانش میپرسیم که اسمش چیه ؟ و مامانش میگه : سام . جفتمون یه لبخند به مامانش میزنیم و یه لبخند به هم دیگه ...هر دو میفهمیم از ذهن جفتمون چی رد میشه و یهو چشمام میشه پر اشک و رومو میکنم اونور که کسی منو نبینه !!

با من باش ...

یه چیزی اینجا درست نیست ! یه چیزی درونم گم شده .. یه چیزی که باید باشه و نیست ... یه چیزی که منو بهم میریزه این نبودنش ... گمشده اما همش جلوی چشممه ... هر جا میرم ... هر کاری میکنم ! شاید وجود یه کسی باشه ... کسی که نمیدونم چرا ؟ نمیدونم چی کار میکنه ... کسی که میخواد اما نمیخواد ... کسی که نذاشتم بمونه و بعد پشیمون شدم ... کسی که به قول خودش رفت تا جاودانه بشه ... خالیم ازش اما پرم ... پرم ازش اما خالیم ... خیلی وقته که سپردمش به خدا ... از خدا خواستم مواظبش باشه ... و میدونم که هست ...

چه قدر مغرورم ... هنوز هم مغرورم ... میتونستم چیزی بگم که نگفتم ... چه قدر همیشه پشیمونم ! همیشه باید چیزی رو میگفتمو نگفتم ... همیشه ناراحتش میمونم تا وقتی که نبینمش ...

خدا بهم گفت : آهای آیدا خانوم خدایی نکن ... برو پایین جای تو اینجاها نیست ... اندازه این حرفا نیستی ... بهم گفت : تا کی میخوای خدایی کنی بچه ؟  بیا برو پایین بذار به کارام برسم ... من نذاشتم ... میخواستم خودم رو پای خودم  باشم ... میخواستم خدا باشم ... میخواستم پشت خودم وایستم ... خدا نذاشت ... گفت بچه نذار شوتت کنم بخوری زمین ... امامن انقدر پررو بودم که کم نمیاوردم ! میخواستم خدایی کنم ... یه جاهایی که نیازش داشتم زود دست به دامن بودم ... اما بدش یادم میرفت ... زدم زمین ... اما اونقدر مهربون بود ..اونقدر خوب بود که دوباره دستمو گرفت .. پشتم واستاد ... تو چشام نگاه کرد و گفت برو ... دوباره یادم رفت ... دوباره خدایی کردم ... این دفعه زد تو  گوشم ... گوشم درد گرفت .. صورتم سرخ شد .. جای دستش موند روی صورتم ... اما باز امروز یکی مامور شد که بهم بگه یه فرشته ی بزرگ مراقبمه ... دعاهای خیری پشت سرمه ... یه راهه طولانی رو در پیش دارم .. اما خدا باهامه ... میخواد که باشه ... من هی ازش دور میشم ... گفت یادم نره که من خدا نیستم .. خدا اونه ... خدا اونه ... خدا اونه ... خدایااااااااااااااااااا خیلییی دوست داررررممممممم ... خدایا عاشقتمممممممممممم ... خدایا همیشه پیشم بودی .. همیشه بودی ... خدایا من فهمیدم چه قدر دوستم داری چه قدر عاشقمی ... خدایا فهمیییدممممم ... باور کن فهمیدممممم ... همیشه دوستم داشته باش .. نذار هیچ وقت یادم بره که هستی ... نذار شیطنت کنم ... همیشه باهام باش ... بذار همیشه عاشقت باشم و بمونم ... بذار تا اخرش باهات مونم ... خدایا ... خدایااا ... خدایاااا ..