سر خاک به عسل گفتم بریم شمع روشن کنیم ..اونم قبول کرد ..وقتی داشت شمعا رو روشن میکرد بهش گفتم عسل جونم هر شمعی که روشن میکنی یه آرزو کن تو دلت ... بعد که داشتیم بر میگشتیم بهم گفت :
_ آیدا میدونی چه آرزویی کردم ؟
_ نه چه آرزویی کردی؟!
_ آرزو کردم عمو هرمز و عمو علی و عمو ناصر دوباره برگردن ؟!
_ قربونت برم الهی ... شاید خدا آرزوتو برآورده کرد .( چیز دیگه ایم میتونستم بهش بگم؟)
( عمو هرمز شوهر خالم بود که میشد شوهر عمه ی عسل ... عمو علی داییمه که عموی عسل میشد اگه بود( که با منم تا نه ماهگیم بوده ) عمو ناصرم که بابامه دیگه !)
دلم میخواد خالی از هر فکری باشم این چند هفته ی باقی مونده ی سرنوشت ساز رو !
اگه بتونی به جمله ی آخرت عمل کنی خیلی فوق العادست.خودت بهتر از هر کسی می دونی که تمرکز بیشتر از هر چیزی میتونه بهت کمک کنه.
جله ی آخرم چی بود ؟؟؟!! برم ببینم (نیشخند)
سلام
یکی از دوستان پیشنهاد کرد وبلاگتون رو ببینم . واقعا وبلاگ جالبی دارید . مطالب هم واقعا به دردبخوره .
دلم می خواد باهم تبادل لینک داشته باشیم . دوست دارم لینکتون رو تو سایتم داشته باشم تا هر وقت هم خودم و هم بازدید کننده هام دلمون خواست بتونیم بهت سر بزنیم .
اگه مایل به تبادل لینک باشید وبلاگ من رو با نام
۩۞۩ بی پرده زنان و مردان را ببینید ۩۞۩ لینک کنید . و حتما به من اطلاع بدید که وبلاگ شما رو با چه نامی لینک کنم .
سلام
با این که خیلی جونی ولی خیلی خوب می نویسی و خیلی روان بیان میکنی
امید وارم تو کنکور موفق باشی و ببینی که این همه تلاش ودرد پشت و....
الکی بوده
اگه دوست داشتی یه سر بزن و اینکه می خوام لینکت کنم با اجازه
سلام
ممنونم..
مطمئنا همینه ... انقدر ماها امدواریم که بعدش همه چیز برامون پوچ میشه ...
من سر زدم اما نتونستم کامنت بذارم ... حتما اجازه مام دست شماس ..::)
خیلی ممنون
اوخیییی...الهییییییییییی...
انشالله که این چند هفته خیلی خیلی خوب سپری می شه :)