دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر /یادگاری که در این گنبد دوار بماند

وقتی رفتی با آن بلوز و شلوار آبی ... مثل فرشته ها بودی ... پاک ، آبی ، زلال ... وقتی رفتی من دیدم ... مادر هم دید ... قبل از اینکه بروی تمام گل ها را تقسیم کرده بودی ... یادت میاید؟ ... من یادم هست ... همه اش را یادم هست ... وقتی رفتی همه آرام گریستیم ... مادر اشک هایش جاری بود ... یادت هست که من چه قوی بودم ... یادت هست ؟ محمد وقتی فهمید نمیدانم چه حسی داشت ... هیچ وقت نفهمیدم ... حتما خودت میدانی ... فقط انگار یک لحظه خالی شد از وجودت ... او فقط ده سالش بود ...  من 13 سالم بود و تو و خودت خیلی جوان بودی ... 44 سال دیگر سنی نبود ! و تو جوان بودی و پیر ... و تو خوشحال نبودی از بودنت ... خودت انتخاب کردی ... من میدانم خدا از تو پرسید که میخواهی بمانی یا بروی و تو خودت انتخاب کردی که نمانی ... شاید میدانستی که اگر میماندی ما باید از تو مراقبت میکردیم .. .اما حالا تو مواظب مایی ... همیشه کنارمی ... میدانم ... میدانم دخترت را تنها نمیگذاری ... و پسرت را و همسرت را ... میدانم عاشق مایی ... ما هم هستیم ... میدانم تو هم فراموش نکردی بد از 6  سال ... فقط نمیدانم چه طور نبودنت را تحمل کردیم  ... نمیدانم چه طور محمد دم نزد ... بعضی وقتها احساس بی پناهی میکنم ... چشم دیدن خدا را هم ندارم ... اما وقتی فکر میکنم میبینم اگر تو را از ماگرفت ... اگر دستت را از پشتمان برداشت ... حتما میخواست دست خودش را بگذارد ... من حس میکنم دست گرم خدا را ... میدانم تو هم هستی ...

امدم که بگم ما خوبیم ... ملالی نیست جز ندیدنت ... اینجا همه خوبند ... خیالت راحت راحت باشد ... آمدم که تبریک بگم ششمین سال به اوج رسیدنت را ... ششمین سال رهاییت را ... روزی دوباره تو را خواهم دید ... به امید دیدار پدر عزیزم .

                                                                                                                                           

                                                                        دخترت ... عشقت ... آیتت ... عاشقت ... آیدا

                                                                                                  ۱۳۸۷/۳/۳

 

 

نظرات 16 + ارسال نظر
ماهی خانوم جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 11:08 ق.ظ

سلام خانومی
لولا بگم اووووووووووووووووول!!!:دی
بعدم از خدا برای تو صبر و برای روح پدر آرامش می خوام و امیدوارم خودت سالهای سال در کنار عزیزانت باشی گلم.
شاد باشیخانوم گل
بوس بوس

سلام عزیییزززمم
ممنونم.:)

خزان نوشت جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 11:28 ق.ظ

برای انان که ابدی هستند....

ممدم ممد اهوازی جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 01:01 ب.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

سلام تولد بلاگمونه خوشحال میشیم بیایی

نگین جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 03:09 ب.ظ http://negiin68.blogsky.com

منو به گریه میندازه نوشته هات.

خدا روحشون شاد کنه .

خانومی غصه نخور واسه کنکورت ضرر داره ها!!!!

م س ا ف ر شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 12:30 ق.ظ http://sheva.blogsky.com/

دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی میگه
می دونم می بینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره

پگول شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 07:15 ق.ظ http://cheshberah.blogsky.com

تعبیر زیباییست به اوج رسیدن
ولی من نمی توانم ... اینقدر قوی مثل تو باشم
روحش شاد...

سیما شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 07:38 ب.ظ http://65788.Blogfa.com

سلام آیدای عزیزم
خوبی خانومی ؟
من تازه با وبلاگ قشنگت آشنا شدم.
امیدوارم روح پدر بزرگوارت در آرامش و شادی باشه.
و برای تو بهترین ها رو آرزو دارم.
امیدوارم همیشه موفق باشی نازنینم ...

سلام عزیز
ممنونم
خوشبختم :)
مرسی عزیزم .

هومن شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.hoomy.persianblog.ir

سلام...خیلی قشنگ نوشتی.
خدا رحمت کنه...آره حتما همیشه با خدا مواظبتونن.

روزی می آد که دویاره همتون پیشه همید

سلام
ممنونم :)
آره اون روزم میاد :)

مسعود شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 10:02 ب.ظ

خیلی دختر رویایی هستی!

صبر پیدا کنی ، و اینا !

یکم آره اما خیلی نه !‌
پس اینی که الان ۶ ساله دارم بدون کسی زندگی میکنم که وقتی اون موقع ها ۲۰ روز میرفت ماموریت من همش گریه میکردم چیه ؟ وقتی میزفت ماموریت باید روزی ۳ بار باهاش حرف میزدم تا دلتنگم کم بشه ... همش بالشتشو یا لباشاشو که بوی ادکلنشو میداد بو میکردم و گریه میکردم (‌شاید خیلی لوس بودم !!! ) اما همینجوری بودم ... فک کن که منی که انقدر لوس بودم ۶ ساله تحمل کردم ! اسم این صبر نیست اقای منطقی یا غیر رویایی ؟!! :))

کویر دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 12:27 ب.ظ http://lyricsman.blogfa.com

خیال جام حضورت

مرا اسیر لحظه ها کرده



ترجمه : من منتظرم
[گل]

ببخشین ! شرمنده !!!

رویای خاکستری دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 06:29 ب.ظ http://www.royayekhakestary.blogsky.com

سلام آیدا ی عزیزم. امید که حالت خوب باشد و در تندرستی و صحت کامل به سر ببری.
آپت رو خوندم. چیزی نگم بهتره. چون نمی تونم اونطور که باید احساسمو در رابطه با آپ رؤیایی و بی همتایت ٬ بیان کنم.
فقط می تونم اشک بریزم برای این همه احساس زیبا و پاک.

موفق باشی دوست خوبم.

سرخ سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.sorkh.blogsky.com

منم دلم برای باباها تنگ شده

اول اینکه با معرفی دانشگاه خودم آپ کردم .

دوم اینکه برو تو این لینک و از کابینه ۷۰ میلیونی استعفا بده . اگه لینکو بذاری تو وبلاگت که دیگه دمت گرم

http://www.persianpetition.com/sign.aspx?id=2fb9301c-415c-4952-a5ac-fc4cd9be3c8b

چشم :)

رویای خاکستری چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.royayekhakestary.blogsky.com

سلام آیدا ی عزیز. خوبی؟
امشب قرار شد به دوستای قدیمی و خوبم سر بزنم.
خواستم حالتو بپرسم.
موفق باشی عزیزم.

سلام
ممنون لطف کرددی
خوبم :)

پریسا خوشگل چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 02:07 ب.ظ

سلام
منو که نمی شناسی من هم مثله تو هستم تو ازمن ۳سال بزرگتری.ومن بهترین دوستم را از دست دادم وتو مهربان پدرت را من پارسال وتو ۶ساله پیش.خدا بهمون صبر بزرگ بده.

مید عزیزم صبر میده :)

مترسک تنها پنج‌شنبه 9 خرداد 1387 ساعت 10:32 ق.ظ http://artistman.blogfa.com

سلام
دوست من ایدای عزیز
تحمل غم از دست دادن عزیزان....خیلی سخته...میدونم...
اینو گفتم ...چون ۳ تا برادر کوچیکتر از خودم رو از دست دادم ...توی سه سال ...چهلم هرکدوم با سال اون یکی
هم زمان شد.........ولی ایا با تقدیر میشه جنگید.....؟؟؟؟؟
ازخدا برای تو وخانوادت طلب صبر میکنم....وبرای خانواده خودم
به امید یک نگاه ......................(رها پسر کوچه ها)

الهی آمین .

محیا دوشنبه 13 خرداد 1387 ساعت 10:48 ق.ظ

می دونم که می دونی جاشون خیلی بهتر از اینجاس...
روحشون شاد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد