دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

*******

فکر میکردم تمام شد !!

فک میکردم دیگر دلتنگ نمیشوم ... فک میکردم آخرش بود و تمام شد ... اما باز فهمیدم که تمام شدنی نیست ... فهمیدم که هنوز هم وقتی به یادش می افتم دلم میلرزد... فک میکردم بی تفاوت میگذرم از حرفش و چیزی نمیگویم !! با اینکه دلم میخواست خودم رو به اون راه بزنم و بگویم نه ... نوشزاد میفهمید ... نگذاشت حرفمو تموم کنم و بگم بیخیال اصلا دیگر وجود ندارد ! نگذاشت بگویم دیگر دوستش ندارم ... او گفت نگو نه ! میدونم که داری ... چیزی برای گفتن نداشتم !! به یاد آوردن آن خاطرات مبهم حتی شیرین است و تعریف کردن آنها برای هزارمین بار برای دوستی که هر بار با صبر  گوش میدهد و میفهمد که چه میگویم ... اما دیگر نه گلایه ایست نه دردی !!! به جز دردی که شیرین است ! و کمرنگش میکنیم خودمان چون زندگی میگوید باید با من بیایی و اگربخواهی سرکشی کنی سرت را از تنت جدا میکنم و ما اطاعت میکنیم !!!

خدایا شکرت ...

امروز صحنه ی بدی دیدم !!! در اخبار در مورد بیماری دیابت و دارویی که برایش کشف شده گزارشی تهیه شده بود و عکس ها و فیلم هایی از بیماران دیابتی !! یاد بابا افتادم این آخریها انسولین میزد !! من هم چند بار برایش زدم اما محمد طفلکی خیلی این کار را میکرد !!! خودش به بابا میگفت بده من برات بزنم چراشو نمیدونممم !!! جلوی تی وی ایستاده بودم و به محمد میگفتم که خاموشش کن یا کانال رو عوض کن (نمیدونم چرا کسی نبود بگه خب گمشو برو تو اتاق وا نستا جلو تی وی !!!) خلاصه چند تا عکس دیدم از زخم هایی که خوب نمیشوند !! منقلب شدم نمیدونم چرا گریه ام گرفت با صدای بلند گریه کردم رفتم توی اتاق محمد تی وی رو خاموش کرد مامان هزار بار صدام زد اما توی اتاق نیومد !! باز هم با صدای بلند گریه کردم  یاد زخم های خیلی کوچک و لکه های پای بابا افتادم فک کردم اگه بود و اونجوری مثه توی اون عکسا بود ؟؟؟ بعد گفتم چه خوب شد که نیست چه خوبه که راحت شده ! بعد خدا رو شکر کردم ! دیگه ساکت شدم !

۱۳...

بابا همیشه به من میگفت تو دختر منی ... تو مادر منی ... تو همه کس منی ... صداش تو گوشمه انگار الانم داره بهم میگه ... چند روز پیش فیلم تولد ۱۳ سالگیمو میدیدم !!! همون سال فوت بابا بود ... خرداد بابا رفت مرداد تولد من بود ! تولد خاصی نبود خونه ی خاله فرشته !!! دایی رضا و خانواده هم از انگلیس اومده بودن !!! حتما میخواستن منو خوشحال کنن یا این تولد چه میدونم !!! فیلم دیدنی ایی بود ! همه دپرس ! من ناراحت ... خیلی ناراحت مامان هم محمد و بقیه ... به خودم بیشتر از همه دقت کردم ... خیلی بد بودم !!! شاید چون یادم میومد که چه طوری بودم بیشتر به خودم توجه کردم نمیدونم !!! کلا از ۱۳ بدم میاد ! خدایا حرف خوبی نیست اما دوسش ندارم ... همیشه نحسیشو حس میکنم !!!

 

شعر من...

دوستی (یا بهتره بگم شخصی !) توسط کامنتی به من خبر دادن که یکی از اشعارم را برداشته و برای آهنگ ساخته اند ! با اجازه ی خودشون البته و قسمتهایی از آن را هم تغییر دادن و میخوان حتما این شعر را در آلبومشون که قراره برای عید منتشر بشه بخونند !! همه ی این کارها را با اجازه ی خودشون کرده اند و حالا آمده اند و از من اجازه میخوان!! من هم به دلایلی که کاملا شخصیه این اجازه را نداده ام و گفتم که هیچ اصراری نکنند !!! حالا به من میگن که به ایشون تهمت دزدی زدم!! من یادم نمیاد (یا حواس پرت شدم یا خودم را به حواس پرتی میزنم نمیدونم !!!) در هر صورت باز هم میگم یادم نمیاد ... اما به نظر شما این کار اسمش چیه ؟؟؟ حالا کامنتی گذاشتن  که انگار با شما حرف زدن ... من هم همینجا میذارم تا خیلی راحت تر ببینید و مجبور نباشید کامنت ها رو زیرو رو کنید !!! ولی شما هم بگیید این کار چه معنی ای میده که بعد از تمام این کارها میان و اجازه میگیرند !!! ( من حوصله ، وقت و اعصاب بحث و جدال رو ندارم !!! و وقتی میگم نه از حرفم تکون نمیخورم و حالا هم هیچ فرقی نمیکنه !!!) و کامنت ایشون :

سلام خواهش میکنم شما قضاوت کنید یه نفر یه شعر تو وب میبینه بعد آهنگشو میسازه بعد از شاعرش اجازه ی خوندن میگیره ولی بهش اجازه نمیدن و سر بسته بهش میگن دزد واقعا مگه من بیکار بودم میتونستم کار رو بخونم و شعرشم حتی به اسم خودم رد کنم ولی من ادبو رعایت کردم حالا از آیدا خانم میخوام یه تجدید نظری بکنن چون یه جوری به این آهنگ و شعر دل بستم .........منتظرم آیدا خانم ................یه کم بیشتر فکر کن ............ببین چه راحت میتونستم شعرتو بدزدم...................امیدوارم که تجدید نظر کنی

نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 15 بهمن 1386 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
دل تا نگیره و دلش تنگ نشه که دل نیست....می دونی نمیشه بیان کرد که دلمون دیگه نمی گیره...
خوب در مورده شعرت....شاید لیاته فکر زیبایت همین بوده...تا با یه صدا خونده بشه و خیلی ها گوش می دن

سلام
مساله لیاقت شعر من نیست !!! مساله نفس عمل !! و اینکه من شاید دارم کار دیگه ای میکنم با این شعرام و نمیخوام تغییی داده بشه توشون و نمیخوام اینجوری ازش استفاده بشه !!!!‌

سام علامه دوشنبه 15 بهمن 1386 ساعت 07:05 ب.ظ http://allamehonline.blogsky.com

صدای بلند گریه هایت را شنیدم ....به نظرم مهم تر از این قسمت آخر بود ....بهت زنگ می زنم .....نگران نباش کپی رایت ترانه هایی که برایم فرستادی به نام خودت است ......و بقول یک رفیق آشنا آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند .....

آخه اونم به همین ربط داره !!! به همین گریه ها شاید !!
ممنونم که زنگ زدی ...یکم خیالم راحت شد ... :)))

نوشزاد دوشنبه 15 بهمن 1386 ساعت 08:31 ب.ظ http://http360.yahoo.compersianglamorousgirl_198)

وقتی دل آدم برای اولین بار واسه کسی می لرزه دیگه نمی تونهمال کس دیگه ای باشه
نمی گم که می شه دیگه دوسش نداشته باشی
نمی گم که می تونی فراموشش کنی
می گم می شه آدم حواس خودشو پرت کنه


آیدا باز اشک منو در اوردی که




با نظر آقای علامه هم موافقم اون هیچ کاری نمی تونه بکنه

مریم سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 08:07 ق.ظ http://mariamaria.blogsky.com

سلام
آیدا دختری در آینه
خوشحالم با این دنیا آشنا شدم. و ممنونم ار اینکه با من بودید.
دل همه گاهی اوقات می گیره. گاهی اوقات بعضی ها بیشتره
.
اگر اشکالی نداره در مورد تبادل لینک فکر هاتون را می کنید
ممنون می شم.

سلام همسایه‌های ۲ سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 06:39 ب.ظ http://rezatehranii.blogfa.com

سلام.در هر دو وبلاگ آپم و منتظرت

سلام همسایه‌ها چهارشنبه 17 بهمن 1386 ساعت 08:59 ق.ظ http://rezatehranii.persianblog.ir

سلام.ممنون که سر زدی.نوشته‌ات را خواندم و مطمئن باش هر وقت آپ شدی میام.در این وبلاگ هم آپم.بیا و نظر بده

مریم چهارشنبه 17 بهمن 1386 ساعت 12:07 ب.ظ http://mariamaria.blogsky.com

سلام آیدا
منتظرتان می مانم

محیا چهارشنبه 17 بهمن 1386 ساعت 01:43 ب.ظ

به خودت فشااااااااااار نیار عزیزم...


در مورد سیزده موافقم بات!کلا؛ نحسه!


دلم یه ذرهههههههه شده برات :X

چششششممممم
اوهوم...
وای منم دلم برات یه ذره شده هر کاری میکنم نمیتونم توی کامنت دونیت کامنت بذارم یعنی اصن باز نمیشه براممم !!!!! دیگه دیفوووننممم کردیییی :)))

mxu چهارشنبه 17 بهمن 1386 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.mxu.blogsky.com

... و ...

مطمئنی حالت خوبه ؟؟؟
اون همه حرف تبدیل شده به ... و ...
اینجوری آدم نگران میشههه !:)))

ـ--|!فرزاد!|--ـ شنبه 20 بهمن 1386 ساعت 12:47 ق.ظ http://www.love30t.com

سلام ...............................................................
این وبلاگت از اون یکی خیلی بهتر شده ..........................
تقریبآ همه پستهات رو خوندم .....................................
خیلی جالب بود واقعآ خسته نباشی..............................
آپ کردی من رو هم خبر کن حتمآ !................................
موفق باشی........................................................
......................................................................
......................................................................
......................................................................
......................................................................
......................................................................
......................................................................

سلام ...
ممنونم داداشیه عزیزم ...
چشم حتما :))

حسین نجاری شنبه 20 بهمن 1386 ساعت 06:45 ب.ظ

با این همه نظری که خواننده های وبلاگت دادن تصمیم گرفتم تصمیمم رو عملی کنم کن اسمتو تو تیتراژ میزارم اگه نمیخوای بهم بگو

mxu دوشنبه 22 بهمن 1386 ساعت 02:51 ب.ظ http://www.mxu.blogsky.com

در مورد ... و ...
خوب یکمی گیج شده بودم ... میخواستم ببینم همون آیدای تو وبلاگ قبلی اینجا مینویسه یا یه دختر مغرور ...
خوب دیدم که همون دختر مینویسه ... فقط همون ...
بای ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد