دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

تحمل میکنم بی تو به هر سختی ... به شرطی که بدونم شادو خوشبختی

دوباره دلشوره .. دوباره استرس .. دوباره گریه .. دوباره کم خوابی .. سیگار ..چایی تلخ .. لبخندای الکی ... چشمای پف کرده ی بی روح ... صورت بدون ارایش مریض ... دوباره دلتنگی .. یاداوری ..غم .. ناراحتی برای از دست رفتن ها ... خوشحالی ...نا امیدی ... امید .. انتظار ... خدایا چرا من ناامید نمیشم ؟ چی هست که منو میکشونه ؟ دارم کجا میرم خدا ؟ چرا نمیدونم ؟ چرا آروم نمیشم ؟چرا دوباره وقتی میخوام سرم و بذارم رو بالش باید به این فکر کنم که کاش فردا از خواب بیدار نشم ؟ آخر این قصه کجاس ؟ راهه یا بیراهه ؟ خوبه یا بد ؟ تلخ یا شیرین ؟ فکر میکنم دارم دیوونه میشم .. شاید هم خیلی وقته که شدم ... خدایا کمکم کن ..میدونی اگه نباشی ..اگه دستتو برداری از پشتم ، میخورم زمین ... کمکم کن ... نذار تو زندگی کم بیارم ... نذار این دلتنگی منو از پا در بیاره ... دیگه نمیتونم ... نمیکشم ... این دلتنگی که تا آخر عمر با من هست پس بذار اروم همون گوشه ی قلبم بمونه ... آروم و سرد ... چی بگم ..

واسه همینه که دل کندن ریسکه ...

نمیدونم اینا کین دیگه دورو برم ! همین جدیدا رو میگم ... گفته بودم دوست جدید نمیخواماااااا ... گفته بودم به همین دوستای خوب دبیرستانم قانعم ! ولی خب به هر حال وارد یه محیط جدید که میشی دوست هم پیدا میکنی دیگه !! فقط یکیشونو خیلی دوست دارم و حس میکنم دختر خوبیه ! اونای دیگه هم بد نیستن اما خب خیلی با من سازگار نیستن ..البته نمیدونم میونین یا نه که من همیشه خودمو با محیط سازگار نشون میدم و هیچ مشکلی هم ندارم (البته بیشتر ظاهر امر یه همچین چیزی رو نشون میده ) یه چیزیش خیلی برام جالبه که همشون تا منو تنها گیر میارن میگن تو از فلانی خیلی بهتری یعنی من باهات احساس راحتی بیشتری دارم و تو رو بیشتر دوست دارم و از این حرفااا ... حالا این فلانی میتونه هر کدوم از این پنج شش نفر باشه !

یه بنده خدای 19 ساله ای با یه مرد 50 ساله دوست شده .. نمیدونم چرا نمیخوامم بدونم و نمیخوام هم که سناریو بنویسم ! حتی نمیدونم ازتباطشون در چه حدی هست ! اما خب تلفناشونو که میبینم ! فقط این وسط دلم واسه زن اون مرد میسوزه !

ولی حالا خودمونیمااا به کسی نگین دانشگاهم خوش میگذره هااا ... من که انگار دوباره زنده شدم ! ماها هم با همین اکیپ دوستانمون خوب میترکونیم ! چند روز پیش دو تا کلاسمونو نرفتیم همینجوری واسه خودمون چرخیدیم .به دوستم میکم چه خوبه هااا کسی به آدم کارری نداره ! هر وقت میخوای میری هر وقت میخوای میای ...  (خاطرات زیاد دارم از دانشگاه حالا میام سر فرصت تعریف میکنم براتون)

حالا هم که بیشترشون امتحان نیم ترم گذاشتن برامون باید بیفتیم رو کتاب و درس و این حرفا ... الانم که دارم میرم باشگاه گفتم بیام یه آپ بکنم که این دفعه دیر بشه میاین منو میکشین (چشمک)

خیلی دوستون دارم دوستای خوبم ...