بابایی به محمد گفته : محمد یه روزی میای اینجا میبینی دیگه بابایی نیست ... وقتی محمد بهم گفت من کلی گریه کردم ! تصور اون روز هم آتیشم میزنه ...چه برسه به خودش ! آدم انگار هیچوقت با مرگ انس نمیگیره ... شایدم با نبودن کسی که دوستش داره ! اما هممون میدونیم که این یه واقعیته ... دونه دونه رفتن عزیزانمونو میبینیم تا روزی هم نوبت خودمون برسه ! آره سخته اما واقعیت داره ! خیلیا از مرگ میترسن ! من از مرگ خودم نمیترسم اما از مرگ اطرافیانم چرا ! شاید چون دیدم ...درک کردم و میدونم که تحملش چقدر سخته !!
فکر که میکنم میبینم توی چند سال اخیر مش دپرس بودم و به این نتیچه میرسم که کلا دگه آدم دپرسی شدم !!! خدا بخیر کنه چند سال آینده رو ! من میدونم شاید فقط یه اتفاق بزرگ ( یا کوچیک) اتفاقی که من میدونم چیه ! بتونه منو خوشحال کنه ! شنیدم امید چیز خوبیه ! واسه همینه شاید امیدم رو با چنگ و دندون نگه میدارم تا در نره ! اما آرزو خیلی هم خوب نیست ! مخصوصا وقتتی بهش نمیرسی ! هی میدویی که بگیریش و هی اون دورتر میشه ازت !! یه جایی دیگه خسته میشی ! ولش میکنی به امون خدا ... فقط سعی میکنی با همون انرژی کمی هم که برات مونده امیدتو دو دستی بچسی تا آخرین راه و احمقانه ترین راه پایان دادن به زندگیت جلوی چشمت سبز نشه !!
ان چند وقته به این هم زیاد فکر کردم که اگه من بمیرم چی میشه؟؟؟!! ب چیمیشه که نداره معلومه چه میشه ! برام ختم میگیرن گریه میکنن ...ناراحت میشن ! بعد هر کی میره پی زندگیه خودش ! توی خونمونم جای یه نفر دیگه خالی میشه !!! (بعد به قول محمد که میگه من و مامان با خیال راحت زندگیه جدیدی رو شروع میکنیم !) البته محمد نمیگه تو بمیر هااا ... میگه خدایا کی میشه این زودتر عروسی کنه بره از این خونه تا من و مامانم یه زندگیه جدیدی رو با هم شروع کنیم !
حتما اینجا هم جام خالی میشه ! حتما شماهام هرازچند گاهی ناخوداگاه با خودتون میگین بریم به آیدا یه سری بزنیم ! بعد یهو یادتون میاد که آیدایی وجود نداره و حتما برای چند لحظه ناراحت میشین !!
به نظرتو اگه من بمیرم اونی که این همه دوسش دارم اصن ناراحتم میشه برام ؟
تو روخدا نیا بگو وای این چه حرفاییه ... خدا نکنه ... و از این حرفها ( خدا هر وقت بخواد هر کاری رو میکنه نخوادم نمیکنه !!)
سلام وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.clickwoman.blogsky.com
وسوسه زنانه
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع
http://www.superbank.blogsky.com
بانک سوپر
http://www.zan-mard.blogsky.com
وسوسه رن و مرد
http://www.iranmaxim.blogsky.com
ثبت نام در جایزه 800 دلاری و 3000 دلاری
http://www.mi118.com/Register.aspx?Ref=53787
ما با تبادل لوگو با سایت شما موافقیم در اولین فرصت لوگوی ما را در قالب سایت خود قرار دهید بعد برای ما پیام بگذلرید و لوگوی خود را معرفی کنید تا در سایت خود قرار دهیم
<a href='http://www.mi118.com/Register.aspx?Ref=53787'><img src='http://www.mi118.com/banner/b120x240.jpg' border=0 alt='mi118.com'></a>
به به ممنون از نظر خوب و پر محتوای شما ... ما که لذت بردیم ... اما ممونن همه اش قبلا صرف شده !!!:)
من خودم بارها مرگمو تصور کردم
چند تا نوشتم توی دفر خاطراتم لحظه لحظه ی تصور بعد مرگمه..
مامانم به فکر خودکشی میفته..بعدش عادت میکنه
خواهرمم و پدرمم همین..
دوستام الکی گریه میکنند یکی دو ساعت
بعد همشون بعد یه مدت زندگیو از پیش میگیرن گهگاهی ماهی یه بار سالی یه بار یاد خنده هام می افتند ولی در کل کم رنگ و کمرنگ تر میشم ..
و در یه قبر سرد اروم میگیرم
اگه خدایی هم باشه که به خاظ گناهانم مجازاتم میکنه
دو دنیا بدبختی...
ولی ایدای عزیزم
ارزوهای ما با تلاش میتونند ساخته بشن
امید ما رو به ارزوهامون میرسونه امیدی که با ایمان و تلاش باشه
شعار نیست
واقعیته
بهش باید برسی
شادزی یا حق
باید ببینم تا باور کنم برسم بهش تا بفهمم ... اگر رسیدم روزی ... حتما اینجا خواهم نوشت و ایمان خواهم آورد به داشتن و آرزوهایی همراه با امید :)
سلام خوبی؟
ممنون سر زدی
میدونین ؟! من زیتون رو خیلی دوست داشتم و دارم حتی قبل از اینکه خودم بلاگ بزنم تونسته بودم باهاش ارتباط برقرار کنم
نمیدونم چرا عوض کردی وبلاگتو اما خوشحالم با صاحب اون نوشته ها ارتباط برقرار کردم در هر حال من شما رو ادد کردم خوشحال میشم بهم سر بزنی من سر میزنم .
شادزی هومن
روزی که من نباشم
غبار از آینه بردار
و رد اشکهای مرا
روی گونه های خیست
تماشا کن...
ممنون که به من سر زدی.وبلاگ زیبایی داری.خوشحال میشم اگه دوباره بهم سری بزنی.موفق باشی و امیدوار
به مرگ که اکثر آدما فکر می کنن ولی الان یه جوری شده که فک می کنم سن فکر کردن به مرگ اومده پایین.از نوجوون و جوون بگیر تا آدمای پیر.منم خیلی به این فکر کردم که اگه بمیرم چه اتفاقی میفته.اینکه آدمای اطرافم و آدمای دوست داشتنی ام چقدر براشون فرق می کنه که من باشم یا نه.اینکه تا کی به یادم هستن و خیلی چیزای دیگه.
اما باید یه چیزو هم بدونیم.اینکه ممکنه نبودنمون،آدمای دوست داشتنیمونو اذیت نکنه و اونی که دوسش داشتیم خیلی زود ما رو فراموش کنه ولی از اون طرف هم آدمایی هستن که ما دوست داشتنی هاشون هستیم و مطمئنا تحمل نبودنمون براشون آسون نیس.
سلام
رفتن همیشه بده خیلی بد و بدور از حق
واسه همینه گاهی با خدا بد میشم
چون خوبا رو زوود میبره (خودخواهه )
سلام آیدا
خوبی ؟
من نبودم یعنی یه مدت زیادی به زور میومدم ....
راستش من هم به مرگ فکر کردم اما فقط به خود نفس مرگ این که بمیرم و راحت شم از تمام سختی ها ...اما بعدش به این فکر میکنم پس این دلبستگیهام چی ؟این همه زندگی که واسش جنگیدم این همه تلاشی که کردم،پس حرفو پس میگیرم !
اینی که تو میگی درسته برای اطرافیان خیلی مشکل تره ...
من بابا بزرگ ندارم یعنی خیلی وقت پیش رفتن ...فقط یه مامان بزرگ ماه دارم که خیلی محشره ...دعا میکنم خدا همیشه سالم و سرزنده نگهش داره همین طور بابایی تورو ...
سلام. مطمئن باش اگر زمانی اتإفاقی برای شما رخ بدهد. کسی که دوستتان داشته باشد حتماً ناراحت می شود امّا کسی شما او را دوست دارید ... .
به هر حال امیدوارم که همیشه شاد و خرّم و سر حال باشید.
دوست خوبم آیدا جان سلام. امیدوارم که خوب و سلامت باشی.
متنت رو خوندم. خوب بود. ولی احساست زیاد جالب نیست. نباید اینگونه باشه. همه رفتنین و اگه خدایی نکرده یکی بره ٬ اونی که می گه اگه بری من میمیرم ٬ زودی فراموش می کنه. فقط مادره که یه عمر داغدار میشه و دیگه لبخند هاش ۲ خشک می شه.
من هم آپم
موفق باشی