دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

من خووبم

بهش میگم یعنی تو دوسش نداری؟ (آخه مطمئنم که اون اینو دوس داره!)

میگه نه اونقدر! میگه من به خودم یاد دادم که با هرکی دوستم خیلی دوسش نداشته باشم !

میگم بابا جان اون که دیگه بچه نیست خودشم گفته همین الانم بذاری میام خواستگاری  ! اونوقت تو ...

میگه من الان نمیخوام برای چی باید خودمو الکی درگیر کنم !

 

نمیدونم چرا هر وقت پشتیبان قلم چی زنگ میزنه من تا جند روز بعدش بد جوری قاطیم ! واقعا نمیدونم چرا اما همه ی استرسای دنیا میاد تو جونم ! خسته شدم از این همه روزای تکراری بازم فقط امیدم به اینه که این دوماهم بگذره و خوب بگذره ... خسته شدم از اینکه بگم اگه اونی که میخوام نشه چی؟ اگه اصن هیچی نشه چی ؟!! اما بازم امید هست یعنی دارم میخونم دیگه نشستم دست رو دست بذارم بعدم نگران الکی باشم که !!!!!

پنجشنبه از کتاب خونه رفتم خونه ی آزی اینا ...تا 1 نصفه شب با جیلی بازی میکردم !!! J عشقه منه خیلی شیطونه ... وقتی باهاش بازی میکنی دیگه همه چی یادت میره ...

من خوبم خوب خوب اینو جدی میگم (ماشالله هزار ماشالله .) درسته اونقدر آزاد نیستم الان برای کارایی که دوست دارم بکنم ... درسته دلتنگیاام همیشه باهامن اما خوبم ... دیگه انگار ( من خودم اینی که همه میبینن+ دلتنگیام+ اون چیزایی که تو ذهنمه و نمیشه بیان کرد + یه نفر دیگه که همیشه با منه + بابا = من واقعی ) !!! یعنی اگر جور دیگه ای باشم به نظرم غیر عادیه ! حالا که گفتم من خوبم همیشه خوبم تا وقتی هستم خوبم J

یه عالمه کار دارم یه عالمه نقشه که بعد کنکورم دوس دارم بهشون برسم ..امیدوارم یادم نره و اون موقع همش بشینم تو خونه و بگیرم بخوابم ! میشه یکی بعد کنکور یادم بندازه که کار زیاد داشتم ؟؟... لطفا اگه یادتون موند J

دیگه حوصله ی  نوشتنم سر رفت ... فعلا تا بعدا ...

نوشتم که نوشته باشم ...

دقیقا سه ماه دیگه همین روز میرم توی 20 سالگی ! دیگه این روزا هم با سرعت میگذره و پیر میشیم ! گرچه ما که همین الانشم پیر شدیم رفته ! مگه دروغ میگم ؟

کیبوردم خراب بود به جاش من پر بودم ... باید مینوشتم نمیشد ! کیبورد خریدم ... میخوام بنویسم نمیشه ! استغفرالله !

دو ماه دیگه مونده به کنکور ! من دارم سعیمو میکنم که خر بزنم ....موفقم میشم ! دعا کنین یه چیزی بشه دیگه حوصله ندارم حرص بخورم ! کلا نگاه و حرف اطرافیانم در من تاثیری نداره ! اما بعضی وقتا فکر میکنم اگه فلان چیز بشه خب نگاهشون خیلی متفاوت خواهد بود ! اما بازم بیخیال من واسه خودم زندگی میکنم !

سه جلسه اس که دوباره رفتم باشگاه .. اما نه همونی که تابستون میرفتم ... خانوم مربی (مامان نوشی J ) میگن حالا همینجا که عصر بیا صبح درستو بخون بعد از کنکور بیا اونجا ! منم گفتم چشم ! گرچه جو اونجا رو دوست ندارم اصلا اما فعلا مجبورم ... مهم اینه که مربیم همونه که من میخوام .

کلا آدم تنبلی هستم (شایدم بهتره بگم شیر تنبلی هستم !) ولی الان حس میکنم چقدر ایروبیک رو دوست دارم اونقدر که توی برف و بارون زمستون که خیلی وقتا به هزار بدبختی خودمو ساعت 7 صبح میرسوندم باشگاه  یا همین الان که زنگ میزنم به خانوم مربی و میگم کلاس کی شروع میشه  ؟ و میگه یه ساعت دیگه دم خونمو باش تا بریم و من نیم ساعته به چه سرعتی دوش میگیرم و حاضر میشم و از خونه میرم بیرون ! (منی که وقتی میخوام برم بیرون حداقل سه یا 4 ساعتی قبلش لازم دارم تا کارای عادیمو انجام بدم انقدر که آروم آروم کارامو میکنم !) .. . شنا رو هم خیلی دوست دارم ... اما خیلی وقته که استخر نرفتم ... همش میترسم دوباره گوشم چیزیش بشه ! اما تابستون مطمئننا میرم J

من همستر میخوام ... خیلی عشقن .. باورم نمیشد انقده خوب باشن ... اما آتی آزی یکی خریدن ... هر وقت میرم اونجا کلی باهاش بازی میکنم ...اسمشم گذاشتن جیلی ... هنوز خیلی نینیه ... دوهفته ای میشه ندیدمش ... به آزی میگم به خاطر اونم شده میام خونتون ...

چقدر هوا گرم شده لامصب ! اصن دوسش ندارم ... من نفهمیدم آخر هوای سرد دوست دارم یا گرم ! شما فهمیدین به منم بگین !

خیلی تابلوء که حس نوشتنم نمیاد ؟ اصن از این نوشته ها نمیخوام ... دلم میخواد یه چیز توپ بنویسم !

چقدر یه جوریه وقتی مجبوری هر چیزیو موکول کنی به بعد کنکور ! همه ی سیمزام رو هم آنبستال کردم ... دیگه هیچی ندارم انقدر دلم براشون تنگ میشه اما نابودشون کردم اینم واسه بعد کنکور که باید از اول بسازم ... این کنکوره لامصب فقط ویرانگره !!! خسته شدم اما مجبورم بگم نه من خوبم :دی

حالا فعلا بریم درسمونو بخونیم تا بعد !