شاید اگر بنویسم خالی شوم ... اما انگار نمیتوانم حتی ... نه با قلم نه با این دکمه های لعنتی .. هیچ چیز آرامم نمیکند ! هیچ چیز آرامشی را که میخواهم ندارد ! دوباره از خواب بیدار شده ام ! از رویاهایم که بیرون می آیم هر دفعه بدتر از دفعه ی قبل میشکنم ! و هر دفعه با خود میگویم این آخرین بار شکستن است ! یا تمام میشوم یا دیگر نخواهم شکست ! اما دوباره انگار ادامه دارد ! ادامه دارد و ادامه دارد ... نمیدانم ..باز هم نمیدانم این غرق شدن ها تا کی ادامه دارند .. اما خب این را میدانم که کار تمام است .. وقتی روحت در دست کسی باشد دیگر هیچ گاه طعم خوش آزادی را نخواهی چشید ! و این آخرین باری بود که من... و این اخرین باری بود ... و این آخرین باری ... و این آخرین ... و این ... (نمیگویم نمیخواهم که بدانید .. نمیخواهم که بدانم !) چون میدانم که هیچ چیز آخرین بارش نیست وقتی هنوز این شکستن ها باقیست ! |