اگه پسر بودم !!!

یاد دوران مدرسه افتادم ! از باشگاه که اومدم ساعت 4 خوابیدم تا الان که یکم مونده به 8 ! اون موقع ها هم از این کارا میکردم ! خیلی این خوابا حال میده ..البته الان خیلی خسته تر بودم چوون دقیقا از ساعت 8:30 صبح تا 12:30 بادی بیلدینگ کردم ( به قول گیلاسی : آیکون یه آرنولد درب وداغون) .بعدشم با نوشی کلی پیاده روی کردم !

توی تجریش یه پسر بچه (شاید 5 ساله) فال میفروخت ..خیلی کوچولو بود و خوشگل .. سفید و چشم ابرو مشکی .. مژه های فر بلند ..چشمای درشت و کشیده و دماغ دهن کوچیک ! نشسته بود یه گوشه ..یه وزنه جلوش بود یه دسته فال هم دستش ! دلم واسه دستای کوچولوش سوخت از سرما خشک و قرمز بود ! بهش پول دادم و با نوشی ازش فال برداشتیم ! ازش پرسیدم ذرت میخوری برات بخرم ! (آخه دو تا ذرت دست ما بود گفتم شاید دلش بخواد !) جوابمو نداد . نمیدونم انگار شکه بود ! مثه این آدمای شک فقط نگامون میکرد ! نوشی لیوان ذرت رو گرفت جلوش و گفت از اینا میخوری ؟؟ خودشو جمع و جور کرد و هیچی نگفت و باز نگاه کرد ! منم گفتم ولش کن بیا بریم براش بخریم ! آوردم دادم بهش ذرت رو اما نگرفت ..انگار از یه چیزی میترسید ! خیلی کوچولو بود ... براش گذاشتم کنار پاش و راه افتادیم اومدیم ... از دور که نگاش کردم هنوز خودشو جمع کرده بود و داشت به لیوان ذرت نگاه میکرد ... نوشی یه خنده عصبی کرد و زیر لب گفت عجب بچه ی خریه ! خدا کنه خورده باشتش ...

یه چیزایی هیچ وقت از یاد آدم نمیره ... اینم از همون چیزاس !

یه موقعیتی پیش اومده که میتونم برم قشم ..با دوستای مامانم ! مامانم هم نمیاد ! یکیشون خیلی صمیمیه (خالمه در اصل ..ار وقتی چشم وا کردم بوده!) حالا مامانم نمیذاره میگه شاید بقیه دوس نداشته باشن ! من از اول تابستون دلم میخواست برم جنوب ! کسی گوش نکرد .. حالا هم که پیش اومده اینه وضعیت ..دوست مامانم میگه نه من مثه مامانشم ..من دارم اصن بچه امو میبرم ! اما اون گوش نمیده ! میگه نه .به نظرم بیشتر نگرانه تا بخواد رودرواسی داشته باشه با کسی ! خودشم پا نمیشه بیاد .. چمیدونم ! خدایا چرا منو دختر آفریدیییی؟؟؟؟؟ من اگه پسر بودم ...