سام

چهارشنبه 10/ 7

صبح:

خوب رانندگی میکنم ! اعتماد به نفس گرفتم . ترسم کمتر شده ... پامو آروم از روی کلاژ بر میدارم ... سرعت عملم بالا رفته ... میزنه به سرم با سرعت میرم ... آقای مربی میگه ..حداقل برو دنده 3 انقدر سرعت گرفتی !! هیجان دارم ... چهارشنبه هم امتحان دارم ... امیدوارم جلوی سرهنگ دست و پامو گم نکم !!

ظهر:

خونه ی نوشزاد اینام تا عصر ... با هم دیگه خوش میگذره ..

عصر:

مامان نوشزاد میگه پاشین ببرمتون بیرون حال و هوامون عوض شه .. نمیدونم کجا میریم فقط میریم ... از پارک ملت سر در میاریم ... بارون میگیره ..یکم زیر بارون راه میریم .. خیلی شلوغه .. بعد میبینیم که ز این جشنای تلوزیونی هم قراره اجرا بشه .. هنوز شروع نشده ! فواره ی موزیکال شروع میکنه به آهنگ زدن و مردم هجوم میبرن به سمتش ... ما هم خودمونو میرسونیم به یه جای خوب برای تماشا ... رقص آب واقعا تماشییه ... عالیه .. حالا دیگه بارون نمیاد .. ابرا دارن میرن کنار ... آسمون بالای سرمون باز شده .. چند تا ستاره از اون بالا چشمک میزنن .. و آب برامون میرقصه ... و آرامش ...

شب:

نشستیم روی پله های پارک ... برنامه ی جشن داره شروع میشه ... چند تا موزیک پخش میکنن ... مجری میاد ... اقای عباسی ... شهره لرستانی میاد ... عمو نیمای شبکه 5 میاد ... معراج محمدی میاد کلی میخونه ... یه پسر بچه ی خوشگل و با مزه ی دو سه ساله هم تو بغل مامانش نشسته بغل دست ما ... هم مامانش خوشگله هم باباش ... خودشم یه صورت گرد خوشگل داره با چشمای تخس و مغرور ... کلی با من و نوشزاد (آدی بودی) میکنه ... کلی باهاش کیف میکنیم ... بعد با باباش میره یکم پایین تر تو پاگرد پله ها و بازی میکنه...یه بچه ی دیگه میاد که باهاش بازی کنه .. نمیدونم چی میشه که هو دستشو میکشه .. اونم یه لحظه وامیسته و یه نگاه خشونت باز بهش میکنه .. اما مغرور تر از این حرفاس که بخواد بزنه زیر گریه ... دستشو تکون میده .. معلومه که دردش اومده ... منو نوشزادم شروع میکنیم بلند بلند غز زدن که اه چه بچه ی پررویی بود چرا اینو اینجوری کرد و قربون صدقه ی این میریم ... همون موقع از مامانش میپرسیم که اسمش چیه ؟ و مامانش میگه : سام . جفتمون یه لبخند به مامانش میزنیم و یه لبخند به هم دیگه ...هر دو میفهمیم از ذهن جفتمون چی رد میشه و یهو چشمام میشه پر اشک و رومو میکنم اونور که کسی منو نبینه !!