دیوونگی

یا دیوونه ای یا بیش از حد احساساتی .. که در هر دوصورت خاک بر سرت .. یا احمقی و نمیبینی دیگران چه میکنن باهات یا خودتو میزنی به احمقی و ندیدن !!! لبهات الکی میخنده ... میگن چه قدر صورتت آرومه .. اما همیشه دلت گریونه .. همیشه این یه چیزی هست که دلتو گریون نگه داره ! میخوای با صدای بلند گریه کنی ... نمی خوای عر عر کنیا .. میخوای گریه کنی .. اما میخوای صدای گریه اتو هیچکسی نشنوه ... نمیدونم دیوونه شدی یا بودی ... اما میدونم هر چی هستی نمیخوای به دیگرون اسیبی برسونی ! میخوا خودت باشی و خودت ... تف تو روی خودت که نمیتونی بفهمی چی میخوای ... خاک بر سرت که زیادی دوست داری ... هر کسی رو .. حتی برادری رو که حاضری بمیری براش اما خار توی پاش نره ... و هر کدوم به نوبه ی خودشون خوب جوابتو میدن ... خوب میذارن تو دامنت ... آیدا خانوم در اشتباهی ... سخت در اشتباهی .. حتی گریه کردن هم فایده نداره ... حتی اشک رختن هم فایده نداره .. نباید دم بزنی ... به هیچ کسی نباید بگی چقدر دوسش داری ... اگر مطمئنش کنی دیگه رفته ... احمقی دیگه عزیزم ... یه احمق دیوونه ی با احساس ... آره چرا که نه .. دیوونه ای ... فکر کردی دیوونه فقط اونایین که تو بیمارستان و تیمارستانن ؟ نچ ... اشتباه کردی .. تو یکی از اون دیوونه هایی که دارن راست راست تو یابون راه میرن و هنوز هیچ کاری  نکردن که به همه ثابت شه ... نه چرا تو چند بار حداقل به ارافیانت خوب فهموندی که چه قدر دیوونه ایی .. بیچاره دلم برات سوخت ... دلم همیشه برات میسوزه ... چرا آدما اینجوری جوابتو میدن ؟ شاید چون بلد نیستی بهشون بفهمونی خیلی چیزها رو .. شاید چون زبون تو زبون آدما نیست ... همون طور که احساست انقدر متفاوته ... من که میدونم ...