تولدم ...

یه چیزایی روی دلم سنگینی میکنه ... بغض دارم اما نمیترکه ... احساس خفگی ... هنوز کار خاصی نکردم ... منظرم که رخسانا و لورا برن تا کارامو شروع کنم ... جمعه میرن ... انگار همین دیروز بود که اومدن و ما فکر میکردیم دو فته میمونن اما یک ماه موندن و حالا جمعه میشه یک ماه ...آخرشم دوباره تولدم یه مهمونیه 30 -40 نفره شد ! امسال که دیگه اصلا حوصله اشو ندارم !!! اما شد ...پنجشنبه ...مثل پارسال خونه ی عمه ناهید ... من اصلا خوشحال نیستم ... اصلاااااااا ....حتی اندازه ی یه سوزن ... کاش بابا هم بود ... کاششش ...

خسته نیستم ... ناراحت نیستم ... غمگینم نیستم ... انگار توی برزخم ... انگار یکی دستشو گذاشته روی گلومو فشار میده و خفم میکنه ...چی منو خوب میکنه ؟؟؟؟ من میدونم ... ما نیست ! نمیخواد باشه یا نمیتونه ... دیگه نمیدونمممم ...

بعضی وقتا چقدر خوشحال میشی حتی برای چند ثانیه ... امروز یکی از دوستای وبلاگیم .. محیا خانوم گل بهم زنگ زد و تولدمو تبریک گفت ... کسی که اصلا فکر نمیکردم یادش باشه J خوشحال شدم ... خیلییی خوشحااال شدم ... ممنونم محیا جونم .

عصری رفتم برای عسل یه عروسک فیل خوشگل خریدم که فردا بدم بهش کادو ... اونم خوشحال میشه وقتی من اون همه کادو میگیرم اونم بگیره ...

قرار شد ماشین بخریم ! قرار که بود ... دوساله که قراره ... دیگه کاملا تصویب شده بود و دنبال ماتیز بودیم که پیشنهاد دادن که حالا ماتیز نخرین آیدا خانوم میخواد بره تو درو دیوار باهاش گناه داره ماشین نازیه ... فرمودند حالا بیاین پراید بخرین تا بعد ... چند روز بعدشم که از طرف دایی جان پیشنهاداتی داده شد که ما میخوایم پرایدمونو بدیم بره ... بیایی اینو بخرین ... مامان مام گفت چه بهتر از این که بدونم کی قبلا سوارش بوده و چی کار کرده باهاش باشه همینو میخریم ! ( قبل از دایی هم ماشین دست خاله ی عزیزمان بوده ) فقط جالبیش ایجاس که مامان از اولشم میگفت ماشینو زرد قناریم بخرم مشکی نمیخرم ! نشون به این نشون که پرایدشون یا همون پرایدمون سیاهه  مشکیه پر کلاغیه !!! چمدونم والله کار خداس دیگه ...