سفرنامه
چهارشنبه رفتیم محمود آباد تا جمعه .. خوش گذشت .. خیلی زیاد نبودیم نه نفر بودیم .. نوشتم دسته جمعی تا حالا مسافرت نرفته بودم به جز رودهن و آبعلی و اینجور جاها .. که یادم افتاد پارسال کلی آدم با هم رفتیم کیش ... حالا بگذریم منم دیگه میدونین که پیر شدم آلزایمر گرفتم ! با اینکه کم بود اما خوب بود ..کلی حال کردیم.. ویلا روبروی دریا بود .. شب تا صبح کنار دریا بودیم ..
ولی من یه جاهایی خیلی دلم میخواست تنها باشم که اصلا امکانش وجود نداشت به جز 5 شنبه شب که رفتم یکم کنار دریا نشستم واسه خودمو آهنگ گوش دادم که اونم هر کدومشون دوبار اومدن گفتن آیدا خوبی حلت خوبه ؟ چرا تنها اومدی اینجا نشستی ؟! بنده هم با لبخندو نیشخندو قهقه و هر جی که فکرش کنی هی جواب دام که آره بابا خوبم .. خوبم الان میام !
عسل خیلی بچه ی خوبی بود ..فکر میکردم لوس بازی دربیاره یا دلش واسه مامانش تنگ بشه اما نشد ..خداییش خیلی خانوم بود (مامانش گفت نمیتونم بیام از نظر کاری و نیوومد !!!)
تولد
5 شنبه تولدمه .. 19 هم تموم میشه و میرم توو 20 .. 10 سالم که بود وقتی میدیدم یکی 20 سالشه فکر میکردم اااا چقدر بزرگه ... بیا حالا ما هم تا یه سال دیگه بیستمونم تموم میشه ! اما هیچیز خاص و جالبی پیش نمیاد .. حس بزرگی و بزرگ بودن خیلی خوبه ..خیلی میچسبه .. اما راستشو بخواین خودش اصلا خوب نیست !
کار نیمه تموم
یک کاره نیمه تموم دارم ... با انجام دادنش ممکنه همه چی تموم شه ممکنه هم چیزهای جدیدی شروع بشه .. فقط خود خود خدا میدونه ... و من باید صبر کنم و تحمل داشته باشم ... فقط امیدوارم بتونم حرفای نیمه تموم رو جمع کنم و همشونو بزنم .. امیدوارم خفه نشم ...امیدوارم با جرات حرف بزنم ... شهامت قبلنا رو ندارممم ... اما امید دارم که پیدا کنم ...همین که امیددارم خوبه .. من کارمو میکنم J |