آشنای همیشه مهربان ...

بغض میکنی به شدت گریت گرفته اما نمیدونی میتونی راحت گریه کنی یا نه !!! کلاهتو تا توی ابروهات میکشی تو صورتت و شال گردنت رو تا زیر چشمت با لا میاریو محکمش میکنی ... حالا احساس امنیت بیشتری میکنی ... هوا هم که تاریک تاریک شده ... دیگه میشه با خیال راحت اشک ریخت اما باز هم انگار یه چیزی کمه! داری تو خیابون راه میری ... بالشتت پیشت نیست که صدای هق هقاتو توش خفه کنی !!! مجبور میشی جلوی نفستو بگیری تا صدای هق هقت شنیده نشه !! همه این گریه ها واسه نگاه منقلب و مهربون یه آشناست ... اونی که وقتی بهش یه چیزیو میگی یهو چهرش دگرگون میشه ... میشه پر غم اما به تو لبخند میزنه ... نمیدونه چی بگه ... واسه همین سعی میکنه یه جوری حرفو تموم کنه و خداحافظی کنه ... تو پشت سرش از در میای بیرون ... باهاش خداحافظی کردی اما دوباره روی پله ها بر میگرده و بهت میگه گفتی چند ساله ؟؟؟ و تو میگی 5 ... بهت لبخند میزنه و میگه درساتو خوب بخون .منتظرم هفته ی دیگه امتحانتو خوب بدی و تو بغضتو قورت میدیو لبخند میزنی و میگی چشم ...