*******

فکر میکردم تمام شد !!

فک میکردم دیگر دلتنگ نمیشوم ... فک میکردم آخرش بود و تمام شد ... اما باز فهمیدم که تمام شدنی نیست ... فهمیدم که هنوز هم وقتی به یادش می افتم دلم میلرزد... فک میکردم بی تفاوت میگذرم از حرفش و چیزی نمیگویم !! با اینکه دلم میخواست خودم رو به اون راه بزنم و بگویم نه ... نوشزاد میفهمید ... نگذاشت حرفمو تموم کنم و بگم بیخیال اصلا دیگر وجود ندارد ! نگذاشت بگویم دیگر دوستش ندارم ... او گفت نگو نه ! میدونم که داری ... چیزی برای گفتن نداشتم !! به یاد آوردن آن خاطرات مبهم حتی شیرین است و تعریف کردن آنها برای هزارمین بار برای دوستی که هر بار با صبر  گوش میدهد و میفهمد که چه میگویم ... اما دیگر نه گلایه ایست نه دردی !!! به جز دردی که شیرین است ! و کمرنگش میکنیم خودمان چون زندگی میگوید باید با من بیایی و اگربخواهی سرکشی کنی سرت را از تنت جدا میکنم و ما اطاعت میکنیم !!!

خدایا شکرت ...

امروز صحنه ی بدی دیدم !!! در اخبار در مورد بیماری دیابت و دارویی که برایش کشف شده گزارشی تهیه شده بود و عکس ها و فیلم هایی از بیماران دیابتی !! یاد بابا افتادم این آخریها انسولین میزد !! من هم چند بار برایش زدم اما محمد طفلکی خیلی این کار را میکرد !!! خودش به بابا میگفت بده من برات بزنم چراشو نمیدونممم !!! جلوی تی وی ایستاده بودم و به محمد میگفتم که خاموشش کن یا کانال رو عوض کن (نمیدونم چرا کسی نبود بگه خب گمشو برو تو اتاق وا نستا جلو تی وی !!!) خلاصه چند تا عکس دیدم از زخم هایی که خوب نمیشوند !! منقلب شدم نمیدونم چرا گریه ام گرفت با صدای بلند گریه کردم رفتم توی اتاق محمد تی وی رو خاموش کرد مامان هزار بار صدام زد اما توی اتاق نیومد !! باز هم با صدای بلند گریه کردم  یاد زخم های خیلی کوچک و لکه های پای بابا افتادم فک کردم اگه بود و اونجوری مثه توی اون عکسا بود ؟؟؟ بعد گفتم چه خوب شد که نیست چه خوبه که راحت شده ! بعد خدا رو شکر کردم ! دیگه ساکت شدم !

۱۳...

بابا همیشه به من میگفت تو دختر منی ... تو مادر منی ... تو همه کس منی ... صداش تو گوشمه انگار الانم داره بهم میگه ... چند روز پیش فیلم تولد ۱۳ سالگیمو میدیدم !!! همون سال فوت بابا بود ... خرداد بابا رفت مرداد تولد من بود ! تولد خاصی نبود خونه ی خاله فرشته !!! دایی رضا و خانواده هم از انگلیس اومده بودن !!! حتما میخواستن منو خوشحال کنن یا این تولد چه میدونم !!! فیلم دیدنی ایی بود ! همه دپرس ! من ناراحت ... خیلی ناراحت مامان هم محمد و بقیه ... به خودم بیشتر از همه دقت کردم ... خیلی بد بودم !!! شاید چون یادم میومد که چه طوری بودم بیشتر به خودم توجه کردم نمیدونم !!! کلا از ۱۳ بدم میاد ! خدایا حرف خوبی نیست اما دوسش ندارم ... همیشه نحسیشو حس میکنم !!!

 

شعر من...

دوستی (یا بهتره بگم شخصی !) توسط کامنتی به من خبر دادن که یکی از اشعارم را برداشته و برای آهنگ ساخته اند ! با اجازه ی خودشون البته و قسمتهایی از آن را هم تغییر دادن و میخوان حتما این شعر را در آلبومشون که قراره برای عید منتشر بشه بخونند !! همه ی این کارها را با اجازه ی خودشون کرده اند و حالا آمده اند و از من اجازه میخوان!! من هم به دلایلی که کاملا شخصیه این اجازه را نداده ام و گفتم که هیچ اصراری نکنند !!! حالا به من میگن که به ایشون تهمت دزدی زدم!! من یادم نمیاد (یا حواس پرت شدم یا خودم را به حواس پرتی میزنم نمیدونم !!!) در هر صورت باز هم میگم یادم نمیاد ... اما به نظر شما این کار اسمش چیه ؟؟؟ حالا کامنتی گذاشتن  که انگار با شما حرف زدن ... من هم همینجا میذارم تا خیلی راحت تر ببینید و مجبور نباشید کامنت ها رو زیرو رو کنید !!! ولی شما هم بگیید این کار چه معنی ای میده که بعد از تمام این کارها میان و اجازه میگیرند !!! ( من حوصله ، وقت و اعصاب بحث و جدال رو ندارم !!! و وقتی میگم نه از حرفم تکون نمیخورم و حالا هم هیچ فرقی نمیکنه !!!) و کامنت ایشون :

سلام خواهش میکنم شما قضاوت کنید یه نفر یه شعر تو وب میبینه بعد آهنگشو میسازه بعد از شاعرش اجازه ی خوندن میگیره ولی بهش اجازه نمیدن و سر بسته بهش میگن دزد واقعا مگه من بیکار بودم میتونستم کار رو بخونم و شعرشم حتی به اسم خودم رد کنم ولی من ادبو رعایت کردم حالا از آیدا خانم میخوام یه تجدید نظری بکنن چون یه جوری به این آهنگ و شعر دل بستم .........منتظرم آیدا خانم ................یه کم بیشتر فکر کن ............ببین چه راحت میتونستم شعرتو بدزدم...................امیدوارم که تجدید نظر کنی