سلام (باز هم برف )

امروز دوباره عاشق شدم (خیال باطل نکنید !) برف را میگویم ... دوباره عاشقش شدم ... دوباره شیفته ی سفیدی وپاکی اش شدم ! امروز شاداب بودم ...امروز همه را خوب دیدم ... همه ی حرفها را خوب شنیدم ... مرد میانسالی که درون پارک نرمش و پیاده روی میکرد به من سلام کرد ... شاید او هم نیاز داشت تا سلامی کند به کسی ... با اینکه دوست داشتم با رویی خوش جوابش را بدهم ... نمیدانم چه طور شد که تمام گمان های بد ذهنم را پر کردند و مانند آدم وا رفته ای فقط نگاه کردم و زمانی دهانم باز شد که او رفته بود !!! نمیدانم درست فکر کردم یا غلط ! فقط چرا حتی برای یک سلام اعتماد نیست ؟؟؟

امروز به خیلی چیزها خندیدم ... حتی اگر خنده دار نبودند ! یاد حرف دکتر میثاق افتادم که گفته بود : حتی اگر حال خوشی هم نداشتی ادای آدم های خوب  و خوشحال را در بیاور  و من در ادامه ی شادیم ادا هم در آوردم ... ادای انسانهای سرخوش را !! و چه لذتی بردم !!

شب برفیتون به خیر ...