نیمه شبانه ...

ساعت ۱۱ شب میخوابم ... خوابم میبره ! از صبح ی جورایی همش خوابم .. سر گیجه دارم ٬ نمیدونم چمه ! با اینکه از صبح خوابم بازم ساعت ۱۱ چشام در حال رفتنه ! میخوابم و ساعت ۳ از خواب میپرم ٬ حالا دیگه خوابم نمیبره ...  از جام بلند میشم میرم دم پنجره ..باد خنکی میزنه توی صورتم .. آسمون یکم قرمزه و ابرای سفید تیکه تیکه تیکه و اون ستاره که همیشه جلوی پنجره ی اتاقمه .. دیگه رسما بیدار میشم ... دلم تنگ میشه ... تنگ میشه واسه ی چیزایی که دارن کم کم برای خودم هم گنگ مبهم میشن !‌ تنگ میشه برای کسی که ... من عادت دارم به این دلتنگیا .. اما بیقراریش هنوز اذیتم میکنه !!‌  

 

پ.ن :رفتم دکتر .. مرض خاصی ندارم ... یه سری داروی محدود داد و گفت باید حتما ورزش کنی و رژیم غذایی و همین دیگه ... گفت خوب میشی .. چیزیت نیست !! (خدایا شکرت)