عروسی ...

هی میگن ایشالا عروسی تو ایشالا بیایم عروسیت ... ایشالا عروسیه بعدی عروسیه تو ... انقده بدم میاددد ... از دیشب تا پس پریشب ( یا همون بر ععکس) توی ۳ تا مهمونی هزاران بار به بنده اعلام شد که ما دعا گوییم واسه شوور کردن شما ... من نمیدونم خیلی شبیه دختر ترشیده هااااامممم ؟؟؟ بیست سال واقعا سن زیادیهه ؟؟؟ دارم نا امید میشم از خودم .. منم که هی مجبور بودم نیشمو باز کنم و بگم مرسی (حالا حتما فک میکنن با خودشون من چه هولم .. کی من ؟؟؟ من هولم ؟؟ کی گفته من هولم ؟؟‌)  

 

ولی دور از شوخی اصن بهش فک نمیکنم ..مطمئنم خیلی زوده ! حتی ۴ سال دیگه هم زوده .. میتونم به ۱۰ سال دیگه فک کنم !! ولی این چند شبه حالم به هم خورد خدایی انقد که شنیدم این حرفو ... (اما خب اول و آخرشم کار کار تقدیره و ما بی خبر)  

 

آتی هم رفت با ماهی .. رفتن ماه عسل .. بعدشم که برکردن میرن عسلویه .. همه چیز خیلی یه هو شد ..بعد از دو سال عقد قرار بود تهران باشن .. یهو تصمیم گرفتن که برن همونجا پیش ماهان ... آتی از ما خیلی دور میشه خیلی دلمون تنگ میشه برای اما خب ما خوشحالیم وقتی که اون خوشحاله .. امیدوارم خوشبخت خوشبخت بشن در کنار هم .. (راستی واسه اونایی که نمیدونن اتوسا دختر خاله بزرگمه ..مثه خواهر بزرگمه .. بزرگترین دختر خالم نیستا اما تو ایران بزرگس و مثل خواهر بهم نزدیکه :)‌  )