اگر عشق عشق باشد ...

۱)گاهی فکر میکنم باید برم .. برم . گم و گور شم .. برم و دیگه نباشم ..گاهی هم فکر میکنم باید جلوی چشم باشم ... (فعا که به نتیجه نرسیدم . ا تکنیک گول زنک زمان استفاده میکنم !)  

 

۲) همیشه فکر میکردم فراموشی چه نعمت بزرگیه ! اما امروز توی فیلم دیدم مردی رو که تصادف کرد و فراموشی گرفت اما هنوز زنش یادش بود عشقش یادش بود !‌ داشت پیش یکی درد دل میکرد که با اینکه هیچی چیز یادم نیست اما احساس میکنم زنم رو یه جایی دیدم .. طرف بهش گفت : مغزت ایراد پیدا کرده ..عشق ارز دل .. دلت که سالمه !  

 

۳) دیگه دعا نکنین ..منم دعا نمیکنم ... فقط حالم بده ! حق به حقدار رسید .. آقای همسایه قاتل عمه و شوهر عمه اش بوده ..اعتراف کرده ! از یک کینه ی داغ و کهنه ... باورم نمیشه ! دیور توی روزنامه ی ایران و جام جم بود !! حالم هنوز هم خیلی بده ! حال سه تاییمون بده .. وقتی یادمون میاد !! باور کردنی نیست ! به اندازه فوت بابام باور کردنی نیست !! الان دیگه اون از صحنه ی زندگی محو شده ! صداش توی گوشمه ..قیافش جلوی چشمم ..فقط میتونم بگم خدا به زن و بچه اش رحم کنه !!!  

چیزهایی رو که من دیشب توی روزنامه خوندم مامانم از پریروز میدونست .. همه اش رو ! زنش همون شب که اومده خوه همه رو واسه همسایه پایینی گفته بوده و اونم به مامان من گفته !!!‌ 

مامان میگه این دو تا بچه با این سن های کمشون چه چیزایی که ندیدن توی این زندگی !! منم هیچی نمیگم .. شاید مامان حق داره ..شاید هم خدا میخواد خیلی چیزها رو به ما بگه .. نمیدونم .. فقط وقتی یادم میاد که از ۲۴ ساعت ۲۳ ساعت یادمه ..حالم دگرگون میشه .. تحمل خونه رو ندارم !‌ 

 

۴) دارم یه رمان از زندگی نامه ی فروغ میخونم ! شاعر دوران نوجونیم ..زنی که همیشه ستایشش کردم .. اما الان با خوندن این کتاب خیلی چیزها برام روشن شد خیلی چیزها شکست و خیلی چیزها قدرت گرفت ... همیشه فکر میکردم شوهر فروغ مرد بدی بوده اما حالا میبینم که چه قدر عاشق زنش بوده ! من همیشه فروغ رو از ته دل دوست داشتم .. همیشه به مامانم میگفتم چی میشد مادربزرگ من بود؟؟!! 

خیلی از خریت هاش و کله شق بازیاش مثه منه ! اما خب اون زمان با الان خیلی فرق میکرده !  

توی این وضعیت خوندن این رمان هم قوز بالاقوزی شده روی اعصاب بنده !  

 

۵) اگر عشق عشق باشد زمان حرف احمقانه ایست ! ۰فروغ۰