دلتنگم ... به اندازه ی تمام دنیا دلتنگم ... گم شده ام انگار ... گم شده ام و پیدا نمیشوم ... حرفی برای گفتن ندارم ... همه را گفته ام همه ی دلتنگی ها را ... همه ی بغض ها را ... نمیدانم چرا با یک چشم گریه میکنم ... آن یکی انگار رفیق نیمه راه بود ... ول کرد ورفت ... خشک خشک است ...امااین رفیق راه ... بیچاره ... دلم برایش میسوزد ... دیگر حرفی ندارم ... همه را گفته ام ...
پی نوشت : کار از این حرفا گذشته ... تو دیگه بر نمیگردی ... از همون لحظه بریدی که خداحافظی کردی ... تو بگو با چه امیدی چشم به راه تو بمونم ... وقتی که از توی چشمات ته قصه رو میخونم... اگه دل بریدی از من دل من اما باهاته ... رفتنت منو سوزونده ... نوبت خاطره هاته ...
|