رویا ...

وقتی عاشق میشی ناخودآگاه پاتو توی دنیای دیگه ایی میذاری ... مخصوصا اگر عشقت پیشت نباشه ناخوداگاه میری توی رویا ..ممکنه اولش با این رویا بجنگی و خودتو محکم بگیری و نذاری این حس بهت نزدیک بشه اما بالاخره تسلیم میشی و در غیاب کسی که مطمئنی عاشقشی به رویاش دل خوش میکنی .. بعضی وقتا واقعا این رویا رو میبینی و اون موقع فکر میکنی چه قدر به واقعیت نزدیکه .. زمانی میرسه که توی اون رویا غرق میشی ... و اون موقع هیچ دستاویزی نمیتونه تو رو نجات بده .. شاید دیگه خودت هم نمیخوای که نجات پیدا کنی .. دیگه اون موقع  وضعیتت اصلا بد نیست و تو کاملا از این حس لذت میبری ... فقط وقتی مجبور باشی به واقعیت اطرافت نگاه کنی برای لحظه ایی از خودت متنفر میشی و بعد دوباره از واقعیت فرار میکنی و توی لذت رویاهات غرق میشی ... حالا فقط یک رویا داری و دیگر هیچ ...  

 

پی نوشت ۱: ــ میفهمی وقتی میگه نمیتونم مسئول احساسات تو باشم یعنی چی ؟؟؟‌  

ــ یعنی نمیخوامت !   

ــ آفرین دختر خوب .. تو دیگخ دختر بزرگی شدی باید اونو درک کنی .. حداقل الان که میدونی .. میدونی اون ...  

ــ ولی من بد کردم .. من میتونستم ...... من بد کردم .. کاش میبخشید .. نه نه فقط بخشش نمیخوام کاش میذاشت یه بار دیگه از اول ... کاش میشد دوباره شروع کرد ...  

 

پی نوشت ۲: نگو که باور ندارم .. نگو که دوست نداررمم .. تموم دلخوشیم اینه .. رو شونت سر بذارم ..دلم طاقت نداره ..تورو تنها ببینه .. ببین حرفات چه شیرینه .. به قلب خسته میشینه ..  

 

پی نوست ۳: حالم بده .. همش کابوس میبینم .. همش صدای الله و اکبر توی گوشمه .. از خواب که پا میشم صدای داد و شعار میشنوم .. تا چمام رو باز میکنم کلی صدا هجوم میارن به مغزم .. میدونم دیوونه نمیشم .. اما این حس ناامنی داره خفم میکنه ... شایدم بغضه .. یه چیزی توی گلوم گیر کرده .. همش تپش قلب دارم ... امتحانامو (یکی پس از اون یکی!!) گند زدم .. اصلا حواسم جمع درس نمیشه .. نگرانم .. ناراحتم .. خدایا داری با ما چی کار میکنی ؟؟؟؟