دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

من به غم محتاجم ...

غم اون روزامو میخوام نه کلافگی این روزا ... غمی که آروومم کنه نه این کلافگی و بیچارگی !  میدونم دوباره قاطی کردم ! خوشیام همه زود گذر و بیخودن!‌ ازشون متنفرم !‌ دلم میوخاد به اندازه ی تمام عمرم تنها باشم ... خودمو که گم میکنم برای پیدا کردن دوبارش باید به هر درو دیواری بزنم !‌ خسته میشم !‌ داغون میشم !‌ تموم میشم !  

 

قبلنا چه قدر مهربون بودم ..چه قدر دلسوز بودم ! حالا دلم مثه سنگ شده ! یه آدم بی روح .. صورتم هنوز مهربونه و آروم هیچکس نمیتونه بفهمه ...  عصبانی ام ..خیلی عصبانی ام .. انگار یه کینه ایی ..نفرتی یا یه چیزی تو همین مایه ها رو از کسی تو دلم با خودم اینور اونور میبرم .. اما دقیقا نمیدونم اون شخص کیه ؟؟! حتی شاید خودم باشم !  شاید خدا باشه ... شاید هم یک نفر نباشه !! 

 

مثه پرنده ایی میمونم که پراشو نچیدن و انداختنش توی قفس و اون برای رهایی انقدر خودشو به درو دیوار میکوبه تا زخمی و خونی میفته یه گوشه !‌ کاش آخرش پرندهه بمیره .. من این جسم خاکی رو نمیخوام ... کاش خدا کاری میکرد !‌

نظرات 10 + ارسال نظر
هومن یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 12:14 ب.ظ

آیدا جان از خدا چی می خوای دلت می خواد چی کار کنه؟؟!!
بعضی چیزا رو نمیشه از خدا خواست.
الانم مهربونی درست اون غم همیشه تو چشات هست و حس می شه..
بخصوص آخرین باری که دیدمت یه لحظه ساکت شدی و اون غم و تو وجودت حس کردم اما به خاطر مهربونیت زود سعی کردی پنهانش کنی..منم چیزی نگفتم.
آیدا تو گاهی از خودت توقعت خیلی زیاده..گاهیم خیلی کم..
دوستم

مهم نیست من چی میخوام کاش خودش کاری میکرد !! (خودش میدونه چی میگم :( ... !

نیستم مهربون .. نمیدونی که نیستم !!‌

حد وسط ندارم دیگه دوستم (چشمک)

نوشی دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 10:45 ب.ظ

یه چیزی هست که هیچکی نمی دونه
هزار تا چیز به ذهنم رسید که بگم ولی دیدم همش گیر بیخوده
خیلی سعی کردم بفهمم چیه
خودت که می دونی چرا بازم تو خودت حلش نمی کنی؟
به نظر من هنوزم می تونی یه کاریش کنی
من همیشه هر وقت یه عالمه درس داشتم که باید واسه فردا آماده می کردم به خودم می گفتم که نترس بابا تا حالا وحشتناکتر از اینا رو گذروندی.یا هر وقت داداشیمو مریض دیدم به خودم گفتم این که چیزی نیست تا حالا صد دفه تا پای مرگ رفته بازم جای شکرش باقیه
تو هم از این حال بدترشم دیدی.دیگه من که یادمه.شاید اون موقع ها خیلی درک نمی کردم یا حتی الان ولی از این شرایط سخت ترم تجربه کردی قبول نداری؟؟
شاید الان پیش خودت بگی که نه از این بدتر نبوده حالم.ولی من فک می کنم هنوزم خوبی و به خاطرش خدارو شکر می کنم
آیدا

حل شدنی نیست ! اشباع شدم ازش ! رسوب کرده دیگه ...
رسوب به این سنگینی رو میشه چی کارش کرد به نظرت ؟؟؟‌
نه از این بدتر نبوده حالم !‌ عادم به یه چیزایی عادت میکنه ..یه چیزایی رو حل میکنه واسه خودش ... یه چیزایی رو میشه گذاشت کنار .. بعضی چیزا اما ... هر کاری که میکنی وو هر جوری که کلنجار میری با خودت درست نمیشن !‌
آره خب هنوزم خوبم ! چرا نباشم .. خوبم چون دارم نفس میکشم همین قدر که خوبمم بسه نه ؟ میدونم برای اطرافیان که بسه !!!‌

آوین سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 04:08 ب.ظ http://dardastebad.blogsky.com/

سلام عزیزم چرا انقد ناامیدی؟ دنیا دو روزه تا چشم بهم بزنی تموم میشه زندگیتو جوونیت حروم نکن به خودت بیا با غم و غصه به جایی نمیرسی خودتو با کلاسای مختلف سرگرم کن تفریح کن بخند از ته دل اشکاتو هیچ کی نبینه منم خیلی افسرده بودم تموم سعیمو میکنم که شاد باشم گلم مرسی که به من سر زدی بازم پیشم بیا

هوت هوتی چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 ساعت 10:55 ق.ظ http://harimepaak.mihanblog.com

سلام دوست عزیز....حالت خوبه.... بی وفا شدی.... به ما سر نمیزنی.....ماه که خیلی قشنگ بود چرا به اینه اسباب کشی کردی....خوشحال میشم به منم سر بزنی...وبلاگ خیلی قشنگی داری ....با افتخار لنکت میکنم دوست قدیمی.....

سلاام
اوووههه چند صد سالی هست اسباب کشی کردیم .. :)
مرسی لطف داری :) حتما میام پیشت ..

نوشی چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 ساعت 05:07 ب.ظ

به اطرافیانت چیکار داری؟؟ببین خودت چی فکر می کنی
نمی خواد کلنجار بری بسپرش به دست زمان
شاید هنوز به زمان احتیاج داره
خدا میدونه...

میدونی که من به اطرافیان کاری ندارم دوستم ! اونان که زیاد با من کار دارن !!!

نمیدونم شایدم !‌

طناز پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 10:51 ق.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

salam

midooni chie dooste man,

zendegi kheily kheily sakht shode... khode manam kheily vaghta miboram...

yekam bekhodet zaman bede... zaman hame chiz ro hal mikone...

age komaki ham az daste man barmiad begoo ta anjamesh bedam...

سلام

آره سخت و بیخود !
مرسی عزیزم ... لطف داری خیلی :)

محمدرضا جمعه 1 خرداد 1388 ساعت 09:58 ق.ظ http://www.my-style.blogsky.com/

سلام، ناراحتم که اینطوری هستی. من یه موقع هایی این حس را تجربه کردم و تقریبا! می فهمم چی می گی. سخته می دونم ... هیچی نمی گم فقط چند بیت شعر:

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن // وین سر شوریده باز آید به کنعان غم مخور

امیدوارم بهتر باشی.

[ بدون نام ] شنبه 2 خرداد 1388 ساعت 09:13 ب.ظ

سلام
چقدر تلخ ... خوشحالم بالاخره فهمیدی آیدای قبل نیستی ... اما یه آدم که مهربون نیست هیچ وقت دلش به حال ژرنده ی خونین و مالین گوشه قفس نمیسوزه ... تو فک کنم مهربونی .
همین .
اما نه غم اون روزا رو بخواه و نه کلافگی این روزاتو . به روزهای خوبی فکر کن که هنوز نیومدن . به اون روزایی که میون بازی شاپرک ها یه گل وایساده ... به اون روزایی که فقط نور میبینی . فقط نور .
به روزهای آینده فکر کن که میتونه خوب باشه . هیچ وقت به قدیم فکر نکن . اینو من نمیگم ... اینو دلم میگه و مطمئن باش چیزی که دل میگه بد نمیشه !
فعلا تا بعدا
بخند تا بخندم !

سلام
مرسی دوستم از همه ی حرفات ..
ولی چرا انقدر بی نام و نشون ؟؟
:)

یک دانشجوی اقتصادی جمعه 22 خرداد 1388 ساعت 12:23 ق.ظ http://www.sam.blogsky.com

ممنون که سرزدین من شمارو لینک میکنم شما هم میتونین منو به ام چرندیات یک دانشجوی اقتصادی لینک کنین ممنون
بازم سربزنین

[ بدون نام ] یکشنبه 24 خرداد 1388 ساعت 06:24 ق.ظ

آیدا جان روز زن بر تو مبارک باد . همین .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد