دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دیوونگی

یا دیوونه ای یا بیش از حد احساساتی .. که در هر دوصورت خاک بر سرت .. یا احمقی و نمیبینی دیگران چه میکنن باهات یا خودتو میزنی به احمقی و ندیدن !!! لبهات الکی میخنده ... میگن چه قدر صورتت آرومه .. اما همیشه دلت گریونه .. همیشه این یه چیزی هست که دلتو گریون نگه داره ! میخوای با صدای بلند گریه کنی ... نمی خوای عر عر کنیا .. میخوای گریه کنی .. اما میخوای صدای گریه اتو هیچکسی نشنوه ... نمیدونم دیوونه شدی یا بودی ... اما میدونم هر چی هستی نمیخوای به دیگرون اسیبی برسونی ! میخوا خودت باشی و خودت ... تف تو روی خودت که نمیتونی بفهمی چی میخوای ... خاک بر سرت که زیادی دوست داری ... هر کسی رو .. حتی برادری رو که حاضری بمیری براش اما خار توی پاش نره ... و هر کدوم به نوبه ی خودشون خوب جوابتو میدن ... خوب میذارن تو دامنت ... آیدا خانوم در اشتباهی ... سخت در اشتباهی .. حتی گریه کردن هم فایده نداره ... حتی اشک رختن هم فایده نداره .. نباید دم بزنی ... به هیچ کسی نباید بگی چقدر دوسش داری ... اگر مطمئنش کنی دیگه رفته ... احمقی دیگه عزیزم ... یه احمق دیوونه ی با احساس ... آره چرا که نه .. دیوونه ای ... فکر کردی دیوونه فقط اونایین که تو بیمارستان و تیمارستانن ؟ نچ ... اشتباه کردی .. تو یکی از اون دیوونه هایی که دارن راست راست تو یابون راه میرن و هنوز هیچ کاری  نکردن که به همه ثابت شه ... نه چرا تو چند بار حداقل به ارافیانت خوب فهموندی که چه قدر دیوونه ایی .. بیچاره دلم برات سوخت ... دلم همیشه برات میسوزه ... چرا آدما اینجوری جوابتو میدن ؟ شاید چون بلد نیستی بهشون بفهمونی خیلی چیزها رو .. شاید چون زبون تو زبون آدما نیست ... همون طور که احساست انقدر متفاوته ... من که میدونم ...

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 15 شهریور 1387 ساعت 02:25 ق.ظ

واقعا شاید یکی از علت هایی که دوست دارم به وبت سر بزنم همین باشه . چون تو با همه فرق میکنی . با همه اونایی که فکر میکنن با همه فرق میکنن هم فرق میکنی . زبونت هم یه چیزی میگه که درکش نه برای من ، بلکه برای خیلی از اونایی که فکر میکنن متوجه شدن هم مشکله . تو چیزی رو میگی که تو دلته و هیچ کس نتونه تفهیم کنه چیه .
این یه سبک از هزاران سبک متون فارسیه ... یه سبک به وسعت قلبی عظیم و دلربا
اما اینو بدون تو نه احمقی و نه دیوونه . بلکه عاقلی که اینا رو میدونی .
همین و بس

فائزه جمعه 15 شهریور 1387 ساعت 03:40 ق.ظ

درسته که شاید زبونت زبون اونا نیست یا خیلی چیزا شاید یه جوری می گذرن که نباید یا...یا.....
ولی هیچ کدوم دلیل نمی شن که بخوای خودتو سرزنش کنی اعصابتو بریزی به هم یا فکر کنی که راهت اشتباس
اگه به کارت مطمئنی پاش وایستا به هر قیمتی
چون حتما ارزششو داره که برات مهم شده دیگه....

هومن جمعه 15 شهریور 1387 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.hoomy.persianblog.ir

اول می خوام در مورد نظره قبلیم یه چیزی بگم اونم اینه که مطمئن باش یه روز می فهمی که چرا باید تشکر کنی...و اون روز حتما شکر می کنی..
خیلی زبون تو رو می فهمن ولی هیچ کس نمی تونه دقیقا اون حسی که تو در مورد اون مسئله داشته باشه داشته باشه..چون اونا فقط بهش می تونن گاهی فکر کنن ولی تو تنها شاید گاهی نتونی بهش فکر کنی...همیشه باهاتن..تو دیونه نیستی تو واسه دل خودت واسه همه خیلی کارا انجام می دی بعضی هاشون و چون دوست داری و بعضی دیگرو چون دلت می خواد بهشون کمک کنی..باید یاد بگیری اگه هر کاری واسه کسی کردی توقعی نداشته باشی از طرف چون این ممکنه خیلی وقتا یه طرفه باشه...و تو اصلا نمی تونی توقع داشته باشی ..می دونم اصلا شاید نشه منم نتونستم این کار و کنم چون دل آدم بدجوری می شکنه وقتی ببینه که کسی که این قدر هواشو داشتی بد جوابتو بده..اما فکر کنم که بشه.تو دوسش داری و اینو مطمئن باش که کسی نمی تونه بفهمه هر کیم میگه می فهمم فقط خواسته که درک کنه..
سعی کن یه وقتاییم جایی رو پیدا کنی که بتونی بلند گریه کنی بلنده بلند..آیدا تو کارایی که می کنی درسته خودتم می دونی..منم گاهی خیلی از احساساتی که می گی دارم حس می کنم دیونم حس می کنم هیچ کس نفهمید که چی می گم..ولی نمی خوام به خاطر رفتار دیگران خودم عوض کنم مل اونا بشم..نمی خوام ارزش سختی های گذشته...ارزش اون زود بزرگ شدن از بین بره..فکر کنم خیلی حرف زدم..راستی الان که فکر می کنم می بینم که حتی خودمم گاهی قطعا نفهمیدمت..امیدوارم در آینده بتونم بهتر بفهمم...
آیدا...... آیدا...
اسم تو..قشنگه واقعا ...فکر می کنم خیلیم بهت می آد واقعا انتخاب درستی بوده..

ماهی خانوم شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 06:17 ب.ظ http://mahinameh.blogsky.com

سلام خانومی
حالت خوبه؟
کلی دلم برات تنگ شده بود
یه مدتی سرم شلوغ شده بود به خاطر خاله شدنم و اینا!
امیدوارم همیشه خوب باشی
و بدونی زندگی واقعا ارزش خیلی از غصه ها رو نداره..
هرچند خودمم به این حرفم عمل نمی کنم!
مواظب خودت باش عزیزم

وای سلاااامم ماهیی جونمم
مرسی عزیزم ..
منم همینطور خیلی خوشحال شدم دیدمت :))
مبارکه واسه خاله شدنتم عزیزم ..

سعید شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 10:22 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

توی این پستت یه حس همزاد پنداری شدید پیدا کردم و هر چی فحش داده بودی به خودم گفتم! که واقعا خاک بر سرت سعید! شاید اتفاقی که امروز با یکی از همین آدمهای این دنیا برام پیش شدت این مساله رو بیشتر کرد!
در کل امروز رسما آدمی که با احترام و عزت یه جورایی روی سرم گذاشته بودمش ر..د به هیکلم ...

می دونی آیدا شاید اشکال ازینجا باشه آدمها رو زیادی تحویل می گیریم! شیر فلکه ی محبت رو زیادی باز می کنیم!!! و خیلی مسائل دیگه ... واسه همینم ملت فکر می کنن به قول ترکا پخی هستن و مابقی ماجرا که خودت بهتر میدونی ...
در کل نگرانم! چون دیدگاهم داره نسبت به این آدمها عوض میشه ... طبیعت داره یه جوری وحشیم می کنه! کم کم اون احساسات داره از بین میره برام ... خیلی بده ...

ببین همزاد پنداری چه کرد!؟ :دی

سلام.
آره به قول تو شیر فلکه ی محبتو زیادی باز میکنیم !!!‌ یا حتی احترامو ...چمیدونم .. آدما ذاتشون هیچ وقت عوض نمیشه .. هرچی هم بد شیم بازم توی خودمون حرص میخوریم .. در اصل بد نمیشیم فقط ممکنه سرد شیم یه جورایی نسبت به اطرافیان یا هر کسی که ..
واقعا هم که چه کرد :)))

م س ا ف ر یکشنبه 17 شهریور 1387 ساعت 02:43 ق.ظ

هر چی خواستم بگمو تو کامنتای بقیه دیدم.واسه همین حرف تکراری نمی زنم.
فقط بابت کنکورت تبریک میگم و امیدوارم عاشق رشته ت بشی.

مرسییی :) منم امیدوارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد