دستان تو
برای چیدن گل های حریر پیراهنم
به سویم می آیند
و چشمانت
هزار بار دوست داشتن را
کنار گوشم زمزمه میکنند
و لبهای شب بوسه هایش را
به روی گردن بلند و سفیدم
جاری میسازند
و من
نفس هایم را
درون سینه حبس میکنم
و من
چشمانم را
به روی شب میبندم
و حلقه های گیسوان من
نوازش دستانت را تجربه میکندد
و انگشتان تو
به روی پوست سیاه گیسوان من
کشیده میشوند
و من
غرق میشوم درون بودنت .
آیدا ۱۸/۳/۸۷
قشنگه....
خیلی قشنگ بود و زیبا.
و حس قشنگی رو میداد که من دوست داشتم.
بابت نظرت هم ممنون
همیشه به عشق اعتماد کن و دوست داشتن رو دوست داشته باش
موفق باشیی
سلام . ناز می نویس. لذت بردم. بروز شدم با عنوان" جنگ مذاهب: جنگ برای خوبی یا جنگ برای خوبان"
گونه های خیسمو دستای تو پاک می کرد
حالا اون دستا کجاس
اون دو تا دستای خوب
چرا بی صدا شده
لب قصه های خوب
(اردلان سرافراز)
چقدر ساده و روان
منم همینو میگم خیلی قشنگه
سلام
وبلاگ جالبی دارید
مطالبتون جالبه