دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

شب های رویایی من

من هر روز صبح از خواب بیدار میشوم ، به زور به بقیه سلام میکنم ... کارهامو انجام میدهم و از خانه بیرون میزنم ! من هر روز صبح با هیچ کسی خداحافظی نمیکنم ! چون وقتی از خونه بیرون میروم همه رفته اند و وقتی آنها میروند من دارم مسواک میزنم یا شیر آب رو باز گذاشته ام و توی آینه ی دستشویی بروبر خودم را نگاه میکنم ! من هر روز صبح عینک آفتابیم رو روی صورتم تنطیم میکنم و بعد از خونه بیرون میروم ! توی کوچه سرم رو بالا میگیرم و تا به خیابون برسم تو آسمونا سیر میکنم و با ابرهای سفید آسمون بازی میکنم ... سوار تاکسی میشوم و آن راه تکراری را  طی میکنم ... من هر روز صبح وارد پارک میشوم ... از زیر طاقی که همیشه بوی گلهای خوشبوی بهاری میدهد رد میشوم ... همیشه یک لحظه می ایستم و نفس عمیقی میکشم ! هرروز صبح میبینم آدمهایی رو که توی پارک ورزش میکنند  ... میدون یا دم در کتابخونه روی اون دو تا میز پینگ پنگ بازی میکنند !

من هر روز عصر از توی اون پارک عبور میکنم و بیشترین چیزی که میبینم پسرانی هستند با موهای تیغ تیغی و عروسک های بزک کرده با کفش های قرمز پاشنه میخی !  من هر روز عصر یک عالمه سرباز هم میبینم که در خیابان تردد میکنند و برای خود میگردند و خوشند با همین گردش های عصرانه ! و میروم به روزهایی که هیچ وقت درونشان نبوده ام و میبینم سربازی را با موهای تراشیده و  پوتین های سنگین ... و احساس میکنم چه حس قریبی دارم با تمام این سبز پوش های پوتین به پای سر تراشیده ...

و من هر روز عصر کودکانی را میبینم که دست در دست پدر و مادرهایشان قدم میزنند  و یاد روزهایی می افتم که کلمه ی بابا رو به زبون می آوردم ... می آوردیم ... پارک میرفتیم ...سینما میرفتیم ... پیتزا میخوردیم ... بازی میکردیم ... بستنی میخوردیم ...خرید میکردیم ... و هزاران هزار کار دیگر که لحظه لحظه اش چقدر با ارزش بودند و ما نمیدانستیم !

 و من هر روز عصر به خانه که میرسم آرامش میگیرم ... حرف که میزنم با محمد با مامان احساس امنیت میکنم و بعد مینشینم روی همین صندلی ... پشت همین دکمه ها و به قول محمد شروع میکنم به تق تق کردن ... مینویسم ... میخوانم و گاهی این زمان کم است  وگاهی زیاد ...

و من هرشب چراغ اتاقم را خاموش میکنم ... پرده را کنار میزنم و اگر ماه درون آسمان باشد به او سلام میکنم ... حرفهایم را که زدم . شب بخیرم را که گفتم رو تختی ام را کنار میزنم و تازه تمام خستگی روز را حس میکنم ... من هر شب وقتی هنوز نخوابیده ام عکسهای سرباز قلبم را زیرو رو میکنم با تمام خاطرات ریزو درشت و با ارزش و بی ارزش دنیایم ... و من خیلی وقت است که شب ها دعا نمیکنم تا دیگر صبح از خواب بیدار نشوم ... و من هر شب لبخند میزنم به عکس خشک و بی صدایی که اینجاست و هر شب دو قطره اشک از چشمانم جاری میشوند و من به خواب میروم ... خوابی که نمیدانم امشبش کابوس خواهد شد یا رویای شیرین بودن با عکس رویایی .

نظرات 4 + ارسال نظر
هومن یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 10:17 ب.ظ http://www.hoomy.persianblog.ir

سلام متن خوب و قشنگی بود به نظر من.
از اینکه با ماه حرف می زنی خوشحالم.. دوست خوبیه..خوب می شناسمش.آره من بعضی وقتا حس می کنم ارزش چیزایی رو که دارم و کسایی که کنارمن و نمی دونم..اما همیشه سعی می کنم.
کلا متنه متفاوتی بود...شاید من اینطور حس کردم!
خوب کم کم داره فردا می شه...دوباره یه روزه جدید...شایدم یه روزه تکراری..!

م س ا ف ر دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 01:37 ق.ظ http://sheva.blogsky.com/

شب های رویایی و روزهای تکراری.همون که احتمالا بهش میگن روزمرگی و اگه قرار باشه همون چند لحظه ی شبو هم از دست بدیم چیزی از زندگی شخصیمون نمی فهمیم احتمالا.من البته خیلی کم از تو خونه مون به آسمون نگاه می کنم چون آپارتمان جناب سرهنگ دو سه سالیه که نمی ذاره چیزی از پنجره مون ببینم.تا قبل از ساخته شدن ساختمونای اطراف یعنی اون زمانی که ما تنها آپارتمان کوچه بودیم همه چیز از پنجره ی اتاقم معلوم بود.حتی درخت مدرسه ام و خونه ی بعضی از دوستای سابقم و اون نمای قشنگ دماوند.اما الان نه درخت مدرسه ی ابتدایی و نه خونه ی دوستای سابق و نه دماوند و نه...
فقط آپارتمان جناب سرهنگ.

اااا چقدر این آپارتمان جناب سرهنگ بزرگه مگه ؟؟؟
منم بعضی وقتا نمیتونم ماهو ببینم ... چون میره پشت آپارتمان روبرویی !! اما خب خیلی شبا هم میشه دید !

امیر دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 05:48 ق.ظ

سلام! هنوز نخوندم! و نمیدونم که بخونم یا نه! چقدر آپ کردی این چند وقته....

هدی سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 11:32 ق.ظ http://www.sahar32.blogfa.com

سلام دوست عزیز
قلم خوبی داری

وبت خیلی قشنگه
گفتم شاید حال نداشته باشی بیای وبم این قایقو فرستادم باهاش بیای
منتظرتم....
°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_________________
~~~~/__ ??? ???? ????? ???? ????_\~~~ ~~~~
~~~~~/ _?????? ??? ?? ???? _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد