دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

دختر توی آینه

ابر وباد ودریا گفتن حس عاشقی همینه ...

تا ابد ...

حس خوبی ندارم ... یعنی میشه گفت حس بدی دارم !!! غریبه نیست ... اما خیلی هم آشنا نیست  ...با همیشه یکمی متفاوته ... آرومه اما بدجوری دوست داره غوغایی به پا کنه ...آشفتگی ای که خودشو نشون نمیده ... حتما یاد گرفته دیگه ...بازم میخوام بنویسم اما نمیتونم ...

میدونی چیه دیگه بدجوری دارم یاد میگیرم خیلی چیزارو لازم نیست به کسی بگم ... خفه شدن و حرف نزدن خیلی بهتر از اینه که با کسی که فک میکنی خیلی بهت نزدیکه اما نیست از ته دلت حرف بزنی و اونوقت اون یه جایی با یه جمله فقط یک جمله کاری کنه که احساس نفرت کنی از خودت از اون و از هر چی .... هرچیزی!!!

( اینو برای تو مینویسم فقط برای تو که میدونی )میخواستم بگم کاش هیچوفت ندیده بودمت ... اما یکمی که فکر کردم دیدم چفدر خوب شد که دیدمت ... تو عزیز ترین منی ... و این غرور لعنتی نمیذاره اینو بلند بگم اما حالا میخوام همینجا بنویسمش ... تو همیشه عزیز ترین منی ... با اینکه یواش یواش داره یادم میره کی بودی و این خیلی دردناکه ... اما همیشه با خودم تکرارت میکنم ... همیشه ... همیشه ...  

نظرات 7 + ارسال نظر
هومن سه‌شنبه 14 اسفند 1386 ساعت 10:19 ب.ظ http://www.hoomy.persianblog.com

یه روزی...صبر داشته باش

صبر دارم تا ابد ....

م س ا ف ر چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 01:20 ق.ظ

یکی به خاطر غرورش یکی به خاطر ...
هر کسی به خاطر چیزی
این نگفتن ها تلخه.انگار آدم دوس داره احساساتش رو با کسی قسمت کنه اما هر چی درد لعنتیه رو تو وجودش زندونی می کنه.یه جور انفجار از درونه.

بعضی وقتا قسمت کردنشم درده .. !!!

سرخ چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 01:50 ق.ظ http://sorkh.blogsky.com

موافقم ۱۰۰ درصد

پسرک غمگین چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 07:12 ق.ظ http://stonehearts.blogsky.com

سلام

از همدردیت ممنونم...

راستی این پستت جالبه...
خیلی جالب.

من قبلا اینجوری با عقل و قلبم کلنجار رفتم..

به خاطر همین می گم جالبه...
در مورد من که آخرش به فراموشی انجامید...

امیدوارم برای تو هر طوری که دوست داری اتفاق بیفته.

همیشه شاد باشی..
بای آیدا خانمی گل...

محیا چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 01:14 ب.ظ http://www.mahighermez72.blogfa.com

سلاااااام.خوبی؟ووووووووووووووی...نگوووووووو...نمی دونی که دلم چقد تنگیده بود...دیروز فکرت بودم...گفتم داری درس می خونی مزاحمت نشم...
قربونت برم عسیسم
هوراتا بوس...دوست دارم کلیییییییی:*

منم دلم برات خیلی تنگ میشه واسه شیطونیات ... وای کی میشه این کنکوررو بدم ببینمت خانومی ... بوووووووووووووووسسسسسسس

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 05:58 ب.ظ

بازم سلامت نمی کنم به همون دلیل که گفتم ...
برای این پستت هم فقط میتونم بگم ...!!!!!!!!

پسرک غمگین پنج‌شنبه 16 اسفند 1386 ساعت 08:04 ق.ظ http://stonehearts.blogsky.com

سلام

خوبی؟

ببخشید اگه ناراحتت کردم..
ولی واقعیت داشت...

پسرک حرف تازه ای برای گفتن داره ولی دیگه یه داستان غم انگیز نیست.

بای آیدا خانم گل..

بای

سلام ممنون ...
بله میدونم ...اینا واقعیت های زندگین .. همه دارن تو زندگیشون شمام داشتی ... مام داشتیم ... فقط باید تحمل کرد ..صبر ... چه واژه ی زیبایی گفتنش هم به آدم آرامش میده ... تکرارش کن تا یات بمونه همیشه باهاته ...
بای :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد